مهر ۲۲، ۱۳۸۸

شرحی بر ضحاک

ادامه سخن ضحاک

تو این را دروغ و فسانه مدان ...... به یکسان روشن زمانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خرد .... دگر بر ر‌ه رمز، معنی‌ برد

چند وقت پیش یه مقاله راجع به شاهنامه میخوندم که شخصی‌ به نام آناهید آنرا نوشته بود (تلاش من برای پیدا کردن نویسنده جز همین نام به جای نرسید)، به نکتهٔ جالبی‌ تو این مقاله اشاره شده بود، اجازه بدید عینا از روی مقاله بنویسم، ایشون نوشته بود:
"ما امروز نمیتوانیم بیشتره گفتار شاهنامه را به درستی‌ دریابیم، چون پیوند اندیشهٔ ما با نیاکانمان بار‌ها پاره شده و باز یافتن این سر رشته کاری بس دشوار است، برای نمونه در شاهنامه داریم،

"به نام خداوند جان و خرد" ، بیشتر گمان دارند که مفهوم این گفته را درک میکنند، در اندیشهٔ خود، "نام"، را با "اسم".......خداوند را با خالق......جان را با روح.....و خرد را با عقل برابر میپندارند ( من وقتی‌ کلمات جمله رو با مشابه آن عوض کردم اینجوری شد "به اسم خالق روح و عقل" ، خواندن افکار مردم همیشه یکی‌ از کارهای لذت بخش برای من بود، من وقتی‌ افکار این خانم رو خواندم، به نکات جالبی‌ از جمله همین مطلب پی‌ و بسی‌ لذت بردم، برگردیم به بحث)، و از این گونه برداشت به الله میرساند. جای شگفتی هم نیست، مردمی که هزار و چهار صد سال به اسلام زدگی آلوده شده‌اند، نمیتوانند به آسانی فرهنگ پیشین خود را باز شناسند، کسی‌ که با فرهنگ ایرانی‌ آشنا باشد، از "به نام خداند جان و خرد"، به خرد زایندهٔ درون مردمان می‌‌رسد، نه خدایی جدا و بریده از انسان". به نظر میرسه ایشون در این مورد حق داشته باشند، چرا که فردوسی‌ از ابتدا زمانی‌ که آفرینش زمین و موجودات رو شرح میده، حتی یک بار به نام خداوند یا خالق اشاره نمیکند، و منظور از این خداوند جان، چیزی جزٔ خود انسان نیست و خردی که به امانت در نهاد آدم نهاده شده. این یک نکته.

نکتهٔ بعدی، بررسی واژهٔ "پیمان"، و شناختن ژرفای این واژه هست که از درون شاهنامه می‌شه پی‌ برد که در روزگار باستان تا چه اندازه ایرنیان به پیمان و قول و قراری که با یک دیگر داشتند، اهمیت میدادند و برایش ارزش قائل بودند و تا چه اندازه فرهنگ دروغ و پیمان شکنی نزد ایرنیان نا‌ پسند و نکوهیده بوده است.

واژهٔ "پیمان"، به شماری بسیار در شاهنامه بکار میرود، در داستان ضحاک، شاهنامه نشان میدهد که ابلیس نخست از ضحاک "پیمان" می‌گیرد و سپس او را همیاری می‌کند.

بدو گفت پیمانت خواهم نخست .... پس آنگاه سخن برگشایم درست

پس از پیمان کردن ضحاک، ابلیس از او می‌خواهد تا پدر خودش را بکشد. ضحاک با همهٔ بدخویی و بدمنشی، این کار 
را سزاور نمیداند. ابلیس پیمان او را گوشزد می‌کند:

بدو گفت گر‌ بگذری زین سخن .... بتابی ز سوگند و پیمان من
بماند به گردنت سوگند و بند .... شوی خوار و ماند پدرت ارجمند

می‌ بینیم که در فرهنگ ایران، پیمان، چون بندی است سخت که انسان را به سخنش پیوند میزند. پیمان کردن در فرهنگ ایران ساختار سامان شهروندی است. پیمان نگاه داشتن از جوانمردی و پیمان شکستن از ناجوانمردی است. ( فردوسی‌ بقدری به پیمان اهمیت میداده که بر این باور بوده است که ابلیس میتوانسته تنها از طریقه پیمان گرفتن از ضحاک به هدف خودش برسه، اعجاب انگیزه این فرهنگ و بسی‌ مایهٔ افتخار).
می‌ بینیم که نخست ضحاک با ابلیس پیمان می‌کند که او را فرمانبردار است و سپس راه پادشاهی او را هموار می‌‌سازد.

اگر همچنین نیز پیمان کنی‌ .... نپیچی ز گفتار و فرمان کنی‌
جهان سر به سر پادشاهی تراست .... دد و مردم و مرغ و ماهی‌ تراست

بعد از هجوم تازیان، ایرنیان نمی‌‌توانستند باور کنند که در بند مردمانی گرفتار آمده‌اند که دروغ و نیرنگ ساختار شریعت آنهاست. ایرنیان که با شمشیر مجاهدین اسلام سرکوب شده بودند، تازیان را خشم آور و ستمکار می‌دانستند ولی‌ از پیمان شکنی آنها بیشتر در هراس بودن. فردوسی‌ منش تازیان را بدین گونه نکوهش می‌کند:

ز پیمان بگردند و از راستی‌ ..... گرامی‌ شود کژی و کاسی‌ ( امروز هم کژی و کاستی، دروغ و نادرستی گرامی‌ شده)
پژدو در پیمان شکنی تازیان چنین سروده است:

چون باشند بی‌ دین و بی‌ زینهار .... ز پیمان شکستن ندارند عار 

ضحاک که از بیم فریدون به چاره جوئی می‌‌پردازد، رایزنان را گرد هم می‌‌آورد تا منشوری را، که تنها نیکی‌ در آن نمایان باشد، بنویسند و راهی‌ را برای یافتن فریدون پیدا کنند. البته همگی‌ که در آن نشست بودند از ترس با ضحاک هم پیمان میشوند، در این هنگام کاوه آهنگر با هیاهو و پرخاش به ایوان ضحاک وارد میشود و آزادی فرزندش را می‌‌خواهد. ضحاک فرزند او را پس میدهد و می‌‌خواهد که بر نوشتهٔ رایزنها گواهی دهد. کاوه خروشان ضحاک و هم پیمانهایش را سرزنش و با پسرش ایوان را ترک می‌کند.( در اینجا اگر پادشای ضحاک را با حکومت امروز بسنجیم، می‌‌بینیم که، در دوران ضحاک، کاوه میتواند به آزادی سخن بگوید و زنده کاخ ستم را ترک کند)

همدستان ضحاک از رفتارش در مورد کاوه در شگفت می‌‌مانند و از او می‌پرسند، چرا به وجود اینکه ما در پیمان تو 
گرفتار هستیم، در برابر کاوه آهنگر ایستادگی نشان ندادی؟؟؟

همی‌ محضر ما به پیمان تو .... بدرد نپیچد ‌زه فرمان تو

در این فلسفه می‌‌بینیم حتی کسانی‌ که با ستمکار همدست شده بودند از پیمان شکستن دوری می‌‌جستند، این فلسفه نشان میدهد که نه تنها کاوه آهنگر گواهی و پیمان خود را پر ارزش می‌‌دانست بلکه مردمان ستمکار هم از پیمان شکنی ننگ داشتند.

دونستن این مطلب که در این سرزمین زنان و مردانی زندگی‌ میکردند که وقتی‌ همه جای دنیا، محل وحشی گری و آدم خوری بوده است، این مردم به اخلاقیات تا این اندازه پایبند بودند، ناخودآگاه غروری ملی‌ در رگ‌های هر ایرانی‌ سرازیر می‌کنه، هر چند امروز هم اگر دقت کرده باشید، نسلهای گذشته، مثلا پدر بزرگ‌ها و مادر بزرگ ها، بسیار مودب تر، مبادی آداب تر، متین تر، با حوصله تر هستند و پایبندیشان به اخلاقیات به مراتب بیشتر از نسل جوان پرورش یافته توسط تازیان اشغالگر ایران هست. 

فردوسی‌ در داستانهای دیگر شاهنامه که بعد از این خواهد آمد، به اهمیت پیمان و پیمان شکنی نزد ایرنیان باستان، بیشتر پرداخته، و من هم همراه با فردوسی‌ در ادامه این کار به این مطلب بیشتر خواهم پرداخت، فعلا به همین یک اشاره بسنده خواهیم کرد.

ضحاک هزار سال بر ایران حکومت کرد

چون ضحاک شد بر جهان شهریار ..... برو سالیان انجمن شد هزار

در این هزار سال ، اندیشمندان، دانشمندان، فرزانگان همگی‌ به کنار گذاشته شدند و عقل و اندیشه نهان گشت و در عوض دیوانگان، بی‌ سواد ها، فرو مایگان ، اراذل و اوباش به کام دل رسیدن

نهان گشت کردار فرزانگان .... پراکنده شد کام دیوانگان

در این هزار سال هنر خار شد و جادو، خرافات، تهی مغزی، بی‌ رحمی، نادانی‌، جهالت ارجمند گشت، و درستی‌ و راستی‌ در نهان و گزند و وقاحت و ستم آشکارا 

هنر خوار شد، جادویی ارجمند ..... نهان راستی‌، آشکارا گزند

دست دیوان و ستم کاران و جلادان به جان و مال و ارزشهای مردم دراز و آزاد گذاشته شد، و اگر کسی‌ هم می‌خواست که حرف نیک‌ و درستی‌ بزنه میبایستی حرفش رو به راز و در حجاب میگفت، چرا که دیوان با نیکی‌ دشمنی آشکار دارند

شده بر بدی، دست دیوان دراز ..... به نیکی‌ نرفتی سخن، جز به راز

من این چند بیت رو که میخوندم، به نظرم رسید، چقدر این اوضاع و احوال شبیه امروز ماست، به قول یکی‌ از دوستان، انگار فردوسی‌، امروز ما رو پیش بینی‌ کرده است.