همانطوری که میدونید، تقریبا از ۱۵۰ ساله پیش، ما نه کتاب تاریخ داشتیم و نه مردم در حد انبوه از فرهنگ قدیم ایرانی با خبر بودند. تمام دانش و اطلاع ما از ایران عزیزمون همین کتاب شاهنامه بود که مردم دست به دست و سینه به سینه از نسلی به نسل دیگه انتقال میدادند، و از صمیم قلب دوستش داشتن و به جان عزیزش میداشتن، و باور مردم این بود که این کتاب، و داستانهای آن، در واقع تاریخ ایران زمین است. و برای من خیلی جالبه، با اینکه مذهب تا عمق استخوانهای ایرانی ریشه دوانده و کار رو به جای رسونده که از عزیزانش بابت مذهب گذشته و میگذره، ولی جالب اینجاست که شاهنامه رو نتونستن از این مردم بگیرن، شاهنامهای که اگه قدرت درک و فهمیدنش را داشتند، درمیافتند که تا حد انزجار با مذهب تحمیلی و خرافات در میافته و با آن مبارزه میکنه و پیامش رو آنچنان نرم در رگهای آدمها میفرسته که خودشان هم متوجه نمیشوند، اعجاب انگیزه. و اساساً همهٔ اعجاز شاهنامه و فردوسی در همین هست که دوست و دشمن شاهنامه رو میخوانند و از آن لذت میبرن و دوستش دارند ولی دوستان علاوه بر آن، درکش هم میکنند، و پیامش رو میگیرن و دشمنان بی خبر از آن میگذراند، و اصولاً دلیلی که شاهنامه رو تا به امروز از هر نوع گزندی در امان داشته همین جادویست که در قلم فردوسی وجود داشته. و باز هم، همه میدونیم که کتاب تاریخ ایران، نه یک بار به دست اسکندر مقدونی، نه دو بار به دست عمر ، نه سه بار به دست ترکان، نه چهار بار بدست مغول، نه پنج بار به دست استعمار قرن ۱۹، بلکه بارها و بارها، سوزاند شد، پاره پاره شد، به دست رودها سپرده شد، به یغما برده شد، و به کتابخانهای شخصی و موزههای غربی فروخته شد. ولی شاهنامه رو کسی نتونست از مردم بگیره، شاهنامه شد سینهٔ مردم، که اگه میخواستن از بین ببرنش باید سینهٔ مردم رو میشکافتن. و امروز اگه شاهنامه باقی مونده، به دلیل اینکه سینههای که میبایست شکافته بشه تمومی نداشت. تاریخ ما رو اروپایها از روی تاریخ مصر، یونان و کتب قدیمیه عهد عتیق یهودیان و تورات نوشتند. ما کوروش رو از کتب قدیمی عهد عتیق یهودیان و کمبوجیه پسر کوروش رو از روی تاریخ مصر میشناسیم، داریوش سوم رو از روی تاریخ یونانیان و تاریخ اسکندر میشناسیم، و دوران بعد از هخامنشیان که ایران در دست جانشینان اسکندر بود و دوران اشک ها( که آنرا به غلط اشکانیان میگن) رو نیز باز از روی تاریخ یونانیان، و دوران ساسانیان رو از روی دست نوشتههای اعراب که از روی کتب ایرانی به عربی ترجمه شده( اصل این کتابها بعدها به وسیلهٔ ترکان و مغولا سوخته شده، ولی در ترجمه عربی آن، نویسندگان ذکر کردن که از روی کتب ایرانی نوشته شده، بازم جای شکرش باقیه که در این موارد صادق بودند) میشناسیم. شاهنامه تاریخ اساطیری ماست و یکی از مهمترین و کلیدیترین داستانهای شاهنامه، داستان پادشاهی جمشید هست، از این داستان میشه به یک کتابخانه مطلب راجع به نظام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دوران باستان ایرانیان پی برد، من خیلی مایل بودم و امید داشتم که دوستانی پیدا میشدن که در این رابطه به من یاری میدادند، ، ولی متاسفانه از قراری که معلومه، علی هست و حوضش، نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر ..بگذریم، به هر حال به اعتقاد من این داستان، رمز یا کلید قفلهای تردید و ابهام راجع به روزگار خیلی دوره ایرانی هاست. ما از طریقه داستان جمشید هست که میتونیم به عمق رفته و به ریشههای خودمون چنگ بزنیم و آنها یا بهتر بگم خودمون رو باز شناسی کنیم جمشید ۷۰۰ سال پادشاهی کرد این هفصد سال میتونه عمر یک سلسلهٔ پادشاهی مثل سلسلهٔ هخامنشیان باشه. فردوسی در داستان جمشید، به تکامل اجتماعی مردم ادامه میده، این مرحله، مرحلهٔ تمدن شهریست. جمشید هم مثل پدرش ضمن تاجگذاری به مردم قول میده که در جهت خوشبختی آنها چه از نظر مادیات و چه از نظر معنویات بکوشه، یعنی وسایل خوشبختی دنیوی و اخروی آنها رو با هم فراهم کنه، هم دنیا و هم اخلاقیات آنها رو ارتقا بده. از کارهای که جمشید برای ایران و ایرانی انجام میده میشه اینها رو نام برد: شهر سازی، ساختن راههای آبی و زمینی به منظور ایجاد رابطه در داخل و دنیای خارج از کشور، ایجاد سازمان بهداشت و درمان که در جهت سلامت ایرانیها میکوشیده، آموزش فرهنگ شهر نشینی با ایجاد جامعهای پاکیزه و آراسته و زیبا به کمک نظافت شخصی، زیور و جواهرات، عطر و بوهای خوش ( دقیقا ۱۸۰ درجه اختلاف با جامعه امروزیمان که در آن با جدیّت از نظافت، زیبای و بوی خوش جلوگیری میشه و هر کدوم از اینها جرمی است نابخشودنی و مستحق اشد مجازات)، ایجاد سیستم اجتماعی به وسیلهٔ طبقه بندیه مردم از نظر شغلی ( جمشید مردم رو از نظر دارای، یا اصل و نسب و یا اینکه پدر تو بود فاضل و حالا تو آقا زادهای و نور چشم، طبقه بندی نمیکنه، چرا که آن زمان همهٔ مردم یکسان بودند و به همین خاطر مردم رو بر اساس استعداد و تواناییهای فردی آنها طبقه بندی میکنه، هیچ کدام از جامعه شناسان غرب پیش رفته نمیتونه ادعا کنه که سیستمی بهتر از این طبقه بندی که فردوسی ازش نام میبره وجود داشته یا میتونه وجود داشته باشه، و باز یادمون نرود که ما داریم از انسان و جامعه هزاران ساله پیش حرف میزنیم.ای کاش به جای اینکه به ۱۴۰۰ سال پیش بر میگشتیم و از جامعه عرب چادر نشین و بیابانگرد وحشی، برای اداره جامعه امروزمان، الگو برداری میکردیم، حداقل به هزاران سال پیش خودمون یعنی همون قوم آریا برمیگشتیم و از الگوی جامعه انسانی آریایها استفاده میکردیم). ادامه سخن جمشید لطفا ابتدا به این مطلب خوب توجه کنید: جمشید نخستین انسانی است که به پرورش ماهی، در ماهی خانه پرداخت، سپس این هنر از ایران به هند و چین رفت. بپرداخت آب، میانگاه خاک ...... بپرورد ماهی در آن آب پاک ز جمشید ماند چنین یادگار ..... اگر چه بر آمد بسی روزگار هنرور شده خاک ایران زمین .... بشد زان سپس، سوی ماچین و چین وقتی ما میگیم جمشید ماهی رو پرورش میداده، جمشید چگونه بدون تحقیق و ازمایش میتونسته این کارو بکنه؟؟؟ آیا از این اکتشافات و اخترات جمشید در نمییابیم که او اهل مطالعه و تحقیق در حقیقت آنچه که در طبیعت و انسانها یافت میشده است، بوده و مرتباً در حال آزمایش عناصری که در اطرافش یافت میشده، بوده است؟؟؟؟ مثلا پیدایش می یا شراب رو در زمان جمشید و به دست یکی از نزدیکان جمشید به نام شاه شمیران دانسته اند ( خیام در نوروز نامه)، در نفایس الفنون چگونگی یکی از تحقیقات جمشید به این صورت آمده است در نفایس الفنون فی عرایس العیون نوشتهٔ محمد ابن آملی پیدایش میبه دست جمشید دانسته شدهاست : عضد الدوله از صاحب ابن عباد میپرسد اول کسی که شراب بیرون آورد که بود ؟ او جواب داد که جمشید جمعی را بر آن داشت تا نباتات و درختان گوناگون را بکارند و ثمرات آن را تجربه نمایند. چون میوهٔ رز( انگور) چشیدند در او اذتی هر چه تمام تر یافتند و چون خزان شد در میوهٔ رز استحالهای پدید آمد. جمشید دستور داد تا آب آن را بگیرند و در خمره کنند. پس از اندک مدتی در خمره آن تغییر حاصل شد «و از اشتداد غلیان حلاوت او به مرارت پیدا شد». جمشید در آن خمره را مهر کرد و دستور داد که هیچ کس از آن ننوشد، زیرا میپنداشت که زهر است. جمشید را کنیزک زیبایی بود که مدتها به درد شقیقه مبتلا گشته و هیچ یک از اطبا نتوانستند او را معالجه کنند. با خود گفت مصلحت من در آن است که قدری از آن زهر بیاشامم و از زحمت وجود راحت شوم. قدحی پر کرد و اندک اندک ازآن آشامید. چون قدح تمام شد اهتزازی در او پدید آمد، قدحی دیگر بخورد، خواب بر او غلبه کرد. خوابید و یک شبانه روز در خواب بود. همه پنداشتند که کار او به آخر رسید. چون از خواب برخاست از درد شقیقه اثری نیافت. جمشید سبب خواب و زوال بیماری پرسید. کنیزن حال باز گفت. جمشید جملهٔ حکما را گرد کرد و جشنی بر پا نمود و خود قدحی بیاشامید و بفرمود تا به هر یک قدحی دادند. چون یکی دو دور بگردید، همه در اهتزاز در آمدند و نشاط میکردند و آن را شاه دارو نام نهادند و در آن راه مبالغه مینمودند و در خوردن افراط میکردند. (شاید یکی از دلایلی که به شراب ایراد گرفته شده، دیدن سرانجام شوم آریایهاست که در خوردن شراب و خوش گذرانی افراط میکردن و بر اثر آن، عقلشان زائل شد و به ضحاک کمک کردند، شاید عربها وقتی به ایران حمله کردند که ایرانیها مست از شراب، از آنچه که بر سرشان میرفته بی خبر بودند، به همین خاطر هم وقتی دیدند که شراب با یک امپراطوری چه کرد، و باعث شد که چند هزار عربه پا برهنه، قویترین ارتش جهان را شکست بدهند، از آنجا شراب را در اسلام حرام کردند. خدا خودش بهتر میدونه) آیا فردوسی با داستان جمشید این ادعا را ندارد که دنیا هر چه دارد از قبال ایرانی ایست؟؟؟؟ داستان جمشید، داستان شهر نشین شدن انسانهای نخستین هست که در فلات قارهٔ ایران زندگی میکردند. در فرهنگ واژههای اوستا در پی نام جمشید چنین آمدهاست : «جمشید : دوران تابندگی و درخشش زندگی آریاییان. زمان جمشید زمانی بود که در آن مردمان به زدن خشت و ساختن ایوان و گرمابه و شهر، جامها و آوندهای سفالین، رشتن و بافتن ابریشم و کتان و پنبه، بر آوردن گوهرها از دل سنگ، ساختن کشتی و بو و عطر و میو......دست یافتند. و چون خوش گذرانی در آن دوران به نهایت رسید با ستم بابلییان (ضحاک) روزگار خوش آریاییان در نوردیده گشت و جمشید یا کشور آریایی به دو نیمه شد و ضحاکیان (بابلیان) هزار سال بر ایران زمین با ستم و سوختن و کشتن فرمانروایی کردند.» (شاید انگلیسیها پر بیراه نمیگن که ایرانی وقتی سیر میشه انقلاب میکنه) ما وقتی میگیم جمشید این کارو کرد اون کارو کرد فکر میکنیم همینجوری انجام شده، ما داریم راجع به زندگی واقعی آدما حرف میزنیم، در واقعیت برای ساختن یک سوزن ما احتیاج داریم که صدها طرفند و تکنیک رو به کار بگیریم، و اونوقت ما از ساختن کشتی در ایران باستان به وسیله جمشید چقدر راحت حرف میزنیم، جمشید اهل تحقیق بود و مطالعه در احوال طبیعت و انسانها، جمشید مکتشفی بود که زندگی رو برای آدما دگرگون کرد. به طور مثال علم امروز میگه اگه بخواد اهرام ثلاثه در مصر رو بسازه تقریبا ۲۰۰ سال طول میکشه که این بناها تموم شه، و ما از ساختن شهر "استخر" در ایران باستان که ساختمانهای شهر تماماً اعجاب انگیز و جز عجایب بوده ، به سادگی حرف میزنیم ( این شهر که عروس شهرهای دنیا در آن زمان و یکی از عجایب روزگار بوده است در حملهٔ وحشیانهٔ اسکندر به کلی خاکستر شد)، بشریت به جمشید مدیون است. ما وقتی صحبت از اساطیر میکنیم، خواهی نخواهی بر اثر تبلیغات غرب، به یاد پلوتون و نپتون و خدایان یونانی میافتیم که با عظمت و نیروی خارق العاده اون بالا نشستن و کارهای عجیب و غریب میکنن، در حالی که یه نیمتنهٔ طلای با موهای پریشون طلائی و چشمهای آبی اینقدر به ما تلقین شده که این مدل زیباست که بی اختیار عظمت و زیبای میاد جلو چشممون. در حالی که فردوسی واقعیت رو با گفتن اینکه جمشید ۷۰۰ سال زندگی کرد میگه، یعنی همهٔ این کارها ظرف ۷۰۰ سال انجام شده، فردوسی قهرمان میسازه ولی خدا نمیسازه، یعنی مثل اساطیر یونان یه خدای اون بالا نبود که کارها رو برای ابنأ بشر درست کنه، فردوسی میگه خود انسانها این کارو کردن با تحقیق با مطالعه انجام دادند، فردوسی منطق و خرد رو با داستان همراه میکنه به شعور خوانندش توهین نمیکنه، کاری که غرب با فیلمهای هالیوودی مرتبا در حال تکرارش هستند، قهرمانانی میسازند که یک تنه میتونه یه کشور رو تسخیر کنه اون هم فقط با یک کارد کمی بزرگتر از کارد آشپز خانه و خیلی که بخواهند قهرمان رو باهوش جلوه بدن، دسته کارد رو میذارن که خودش با نخی که در انتهای تیغ میپیچه درست کنه، یاد رامبو بخیر. اصلا چرا راه دور بریم، خود ایرانیها الان ۴۰۰ سال طرز پختن نون سنگک به همون شکل ۴۰۰ سال پیش هست،( البته جدیداً میگن ماشینیش هم به بازار اومده، ولی هنوز هم تنور همون و این خمیر گیر بینوا از کمر و مردونگی میافته تا اون خمیر خمیر شه، در ضمن من از درستی این ۴۰۰ صد سال زیاد مطمئن نیستم، ممکنه بیش از این حرفا باشه) و این آفتابه همچنان به همین شکل از روز ازل باقی مونده، نهایتاً کاری که شده از شکل مس ایش به پلاستیکی ترفیع مقام پیدا کرده، کهای کاش همنجوری میموند، حداقل مس این خاصیت رو داره که نمیذاره میکروبها در سطحش تولید مثل کنن، کاری که پلاستیک عاشقانه برای میکروبها انجام میده، من این دو تا رو مثال زدم چون در هیچ جای دنیا نمیشه نون سنگک و آفتابه ایرانی رو پیدا کرد، این دو کاملا انحصاری ایست و ما افتخار داشتنش را داریم، و ما نتونستیم کوچکترین تغییری در ساخت اولیش بدیم، ولی جمشید از هیچ به همه چیز میرسه، و آنچنان زندگی برای ایرانیها راحت و بدون درده سر میشه که تنها کارشون خوشگذرونی بوده آنچه بعد از این میاد، اطلاعات جزئی هست که من از این جأ و انجا جمع کردم که خواندنش خالی از لطف نیست در ادبیات معاصر ایرانی، بر خلاف دوران ادبیات کلاسیک ایران که به کرات نام و سرگذشت جمشید موضوع اشعار شعرایی چون حافظ، مولوی و خیام قرار گرفتهاست، کمتر به این شخصیت پرداخته شدهاست. اما شاید محمد محمدعلی با رمان جمشید و جمک(۱۳۸۴) از معدود نویسندگانی باشد که به بازآفرینی اساطیر کهن ایرانی به زبان رمان روی آوردهاست ابن بلخی در فارس نامه تخت جمشید را ساختهٔ جمشید دانسته و میگوید : هر کجا صورت جمشید به کنده گرد کندهاند، مردی بودهاست قوی، کشیده ریش و نیکو روی و جعد موی و در بعضی جاها صورت او گرد است و چنان است که روی در آفتاب دارد. همچنین گویند که جمشید جامی داشت که آن را جام جهان نما میگفتند و در آن احوال ملک خویش میدید. از جام جم یا جام جهان نما در ادبیات فارسی نشانههای بسیاری میتوان یافت جام جم، یا جام جهاننما، جامی بود که همهٔ عالم در آن نموده میشد. این جام به جام کیخسرو مشهور بود تا اینکه در قرن ششم به مناسبت شهرت جمشید و یکیدانستن او باسلیمان، جام مزبور را به جمشید نسبت دادند و آن را جام جم و «جام جمشید» نام نهادند. همچنین، به آن «جام جهاننما»، «جام گیتینما»، «آیینهٔ گیتینما»، «جام کیخسرو»، «جام جهانآرا»، «جام جهانبین»، و «جام عالمبین» نیز گفته میشود. بنابراین جام جهاننما در نظر مؤلفان «خداینامک» پهلوی که مبنای تألیف شاهنامه قرار گرفت، جامی بوده است که صورتهای نجومی و سیارات و هفت کشور (هفتاقلیم) زمین بر آن نقش شده بود و دارای نیرویی اسرارآمیز بوده است و هر واقعهای که در پهنه جهان اتفاق میافتاده، بر روی آن منعکس میشده است. برخی از واژهنامهها مانند (غیاث اللغات) خواستهاند بین کیخسرو و جمشید بر سر جام جهانبین پیوندی برقرار کنند و گفتهاند: مناسبت جام به جمشید، آن است که وی جام را ساخته است و کیخسرو جامی ساخته بود مشتمل بر خطوط هندسی، چنانچه از خطها ورقمها و دایرههای اصطرلابی، ارتفاع کواکب و غیره معلوم نمايند، همچنين از آن جام، حوادث روزگار را معلوم کرد، چنانچه در کتابهای تاریخی ضبط شده است. فرهنگنویسان گفتهاند: نام آینهای است که به جهت آگاهی از حال فرنگ، بر سر مناره اسکندریه نهاده بوده است و کشتیهای دریا از صد میل راه در آینه دیده میشده و آن مناره را اسکندر به دستیاری ارسطو بناکرده بود. در فرهنگ فارسی به انگلیسی «جانسن» آمده: جام جم يا جام جمشید؛ آئینهای که جهان رانمایش میداد و مجازا مناره، به خصوص منارهٔ اسکندریه را گفتهاند. برخی نیز آن را به کرهٔجغرافیایی تعبیر کردهاند که نقشه کشورهای مختلف و کوهها و دریاها و رودها با فواصل معين بر آن ثبت بود در داستانهای اسلامی، سلیمان و جمشید را باهم اشتباه گرفتهاند. ایرانیان، مرکز حکومت جمشید را کشور فارس میدانستهاند و آثار باقیمانده داریوش و خشایارشا و ديگر پادشاهانهخامنشی را درتخت جمشید، از آن جم دانستهاند چنانکه نام تخت جمشید دال بر آن است. از سوی دیگر در نتیجه افسانههای مذهبی تشابه کامل بعضی احوال و اعمال منسوب به جمشید و سلیمان ماننداستخدام دیو و جن و اطاعت جن و انس از ایشان و سفر کردن درهوا، موجب اين توهم گرديده که جمشید و سلیمان یکی است، از این رو فارس را تختگاه سلیمان و پادشاهان فارس را قائممقام سلیمان و وارث ملک سلیمان خواندهاند و بر اساس همین تصور، جام جهاننما را به سلیمان نسبت دادهاند و حتی آرامگاه کورش را محل حضور مادر سليمان نامیدهاند. حافظ گوید: دلی که غیب نمای است و جام جم دارد .....ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد همچو جم، جرعه ما کشک، که ز سًر دو جهان .... پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی عبدالرحمان جامی در منظومهٔ سلامان و ابسال چنین سروده است کس نبود آگاه زان پوشیده راز .... گفت از هر جأ خبر جستند باز پرده ز اسرار همه گیتی گشای .... داشت شاه اینیهٔ گیتی نمای خاقانی از این جام، به نام جام جم و گاه جام جمشید یاد کرده است. عمر، جام جم است کایامش .... بشکند خرد، پس ببندد خوار خسرو جمشید جام، سام تهمتن حسام .... خضر سکندر سپاه، شاه فریدون علم فخرالدین عراقی گوید: چون جام جهان نمای ساقی .... بنمود مرا لقای ساقی باشد که شود دل عراقی .... چون جام جهان نمای ساقی بدیهی است که خردمندان باریکبین وجود چنین جامی سحرآمیز را نمیتوانستند باور کنند، از اینجهت در پی تعبیر آن برآمدند. در کنزالحقایق شبستری آمده است: حکیمی گفت: آن جام آب بود. آب رود و دریا نخستین آینه بشر بود. لطافت آب و انعکاس چهره اشخاص و اشیاء در سطح آب موجب شد که علاوه بر نوشیدن آب، آن را به عنوان مظهر پاکی و شفافیت اجسام بکار برند. از سوی دیگر، تالس ملطی از حکمای یونان باستان و پیروان او آب را منشأ پیدایش جهان شناختهاند. بنابراین برخی آب را جام جهاننما دانستهاند که تمام اشکال جهانی به صورت استعداد در آن حضور دارند. منجم گفت: اصطرلاب بود آن و به معنی گرفتن و مفهوم ترکیبی آن تقدیر ستارگان است و آن آلتی است که برای مشاهده وضع ستارگان و تعیین ارتفاع آنها و تشخیص اوقات به کار میرفته است. دگر یک گفته بود: آئینهای راست چنان روشن که میدید آنچه میخواست. ازجمله موضوعهایی که جلب توجه مسلمانان کرده، آینه اسکندر است که در ادبیات ما نيز بسیار آمده است. حافظ گويد: تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا .... آیینهٔ سکندر جام جم است چون بنگری اين تعبیرات، ذوق لطیف عارفان حقیقتجوی ایرانی را اقناع نکرد. پس از جستجوی فراوان، عاقبت به حقیقتی پیبردند که به دلیل آشکار بودن بسیار، پنهان مانده بود. در کنزالحقایقشبستری آمده است: نبود آن جام جم جز نفس دانا .... بسی گفتند هر نوعی از اینها چون نفس تیره روشن کرد انسان ... نماید اندر او آفاق یکسان چون انسان گشت اندر نفس کامل .... شود بر کلّ موجودات شامل ز چرخ و انجم و از چار ارکان .... نموداری بود در نفس انسان حقیقت دان اگر چه آدم است او .... چون عارف شد به خود، جام جم است او انسان اگر بر حقیقت وجود خودش آگاه بشه، خودش تبدیل به جام جمای میشه که همهٔ اسرار رو در خودش خواهد یافت، به همهٔ جوابها خواهد رسید. حافظ بارها بدین معنی اشارت کرده و به خصوص در غزالی دلپسند همان تعبیر شبستری راه با بیانی لطیف آورده است: سالها دل طلب جام جم از ما میکرد ..... و آن چه خود داشت زه بیگانه تمنا میکرد گوهری کزو صدف *** و مکان بیرون است ... طلب از گمشدگان لبه دریا میکرد مشگل خویش بر پیر مغان بردم دوش .... کوو به تائید نظر، حال معما میکرد گفتم، این جام جهان بین به تو کی داد حکیم؟ .... گفت: آن روز که این گنبد مینا میکرد بی دلی در همه احوال خدا با او بود ... او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد بارها از خودمون پرسیدیم، آیا خدا وجود داره، به عبارتی آب در میونه کوزه و ما تشنه لبان میگردیم، دلیلی که نمیشه خدا رو دید، این هست که در قلبها جای گرفته، و نمیشه قلب رو شکافت و او را دید( از داستان جمشید رسیدیم به عرفان و خدا شناسی) به تعبیری دیگر جهان، خود ، جام جم است، ادیب پیشاوری گوید: جهانای برادر چون جام جم است ..... نماینده سیرت مردم است جام فرنگی در زبانهای اروپایی «گرال» یا «سنگرآل» به جامی اطلاق میشود که گویند عیسی مسیح در آخرین شامی که با حواریون صرف کرد، آن را به دست گرفت. یکی از حواریون به نام «یوسف رامهای» خونی را که بر اثر ضربت دشمن به پهلوی وی جاری میشد، در آن جام ریخت. افسانههای مربوط به این جام اندکی پس از رواج مسیحیت بر سر زبانها افتاد و پیش از قرن دوازدهم میلادی نشانی از آن نیست. در همین قرن «روبر دو بورون» منظومهای در باره یوسف رامهای به نام «مرلین پرسوال» سرود و این افسانه مسیحی را با روایات قوم سلت و شام فصح را درهم آمیخت. گویند جام مزبور را به انگلستان بردند و قرنها در آن جا پنهان ماند تا عاقبت «پرسوال» قهرمان «گالی» آن را یافت. از این افسانه، بسیاری تقلید کردند و شاخ و برگهایی به آن افزودند. «ولفرام اشنباخ» شاعر آلمانی در منظومه حماسی خود به نام پارسیفال، جام مزبور را مرکز تخیلات عرفانی خود قرار داده است. ریچارد واگنر موسیقیدان قرن نوزدهم آلمان، نیز «جام گرال» را موضوع درام غنایی «پارسیفال» قرار داده است. جام جم دارای هفت خط موازی از پایین به بالا بود که به ترتیب از پایین به بالا فرودینه، کاسه گر، اشک (خطر)، ارزق(سبزو سیاه)، بصره، بغداد، و جور نامیده شده است و ساقی معمولا اندازهٔ تحمل مشتریانش رو میدنسته و بر اساس خط آنها برایشان شراب میریخته، اصطلاح هفت خط امروز به آدم رندی داد میشود که بسیار میداند، و در قدیم به آدمی که بسیار تحمل نوشیدن شراب را داشته است. در پیرامون هفتسین و دیرینگی آن نظریات بسیاری آوردهاند. از آن جمله ابوریحان بیرونی سابقهی هفتسین را به زمان جمشید میرساند: "چون جمشید بر اهرمن که راه خیر و برکت و بارش باران و سبز شدن گیاهان و نعمت و فراوانی را بسته بود، پیروز شد، دوباره خیر و برکت و نعمت باران و سبز شدن گیاهان و … شروع شد و هر کشتزار و شاخه و درختی که خشک شده بود، سبز و تازه شد و به همین جهت مردم گفتند «روز نو» یعنی روز نوین و دوری تازه. پس هر کس از راه تبرک و یادمان، در این روز در ظرفی جوکاشت، سپس این رسم در ایران پایدار ماند که برای روز نوروز مردم در هفت ظرف، هفت نوع از غلات را کاشته و سبز میکردند و از رویش و نمو این غلات، خوبی و بدی محصول و کشت و کار را در سالی که پیش رو داشتند حدس میزدند».(۲) این قدیمیترین و مشروحترین اشارتی است به سفرهی روزِ نوروز که در آن در عدد "هفت" گفتوگو است. هفت حبوب، هفت گردهی نان که از هفت حبوب پخته شده باشد، هفتشاخهی گیاه، هفت جام سفید و هفت درهم سپید و یک سکهی ضرب همان سال و یک بسته اسپند بر سفرهای که بر جاهای گوناگون آن کلمات و واژههایی حاکی از افزایش خیر و برکت نوشته شده بود. پس پیشینهی سفرهی هفتسین بایستی بسیار کهن باشد، چون نقل از مأخذی است که به زمان ساسانیان بسیار نزدیک است، یعنی اواخر سدهی سوم هجری - «المحاسن»(۳) از هفت سین بگوییم. نخست این که باید دارای چه ویژگیها و شرایطی باشد. هفت سین باید:۱ـ پارسی باشد ۲ـ با بند واژهی «س» آغاز شود ۳ـ ریشهی گیاهی داشته باشد ۴ـ خوردنی باشد ۵ـ اسم مرکب نباشد ۶ـ برای بدن نافع و سودمند و دارای خاصیت باشد. بنابراین هر واژهای که دارای این ویژگیها نباشد اگر چه با بندواژهی «س» هم آغاز شده باشد، نمیتوان جزء هفت سین به حسابش آورد، مانند سکه که عربی است، فلز است، ریشهی گیاهی ندارد و خوردنی هم نیست و اگر بعضیها در سفرهی هفت سین میگذارندش، بایستی به حساب نماد خیر و برکت و به امید درآمد و وضعیت مالی بیشتر و بهتر باشد. پس "هفت سین" را به شرح زیر نام میبریم: ۱ـ سیر : به نام و عنوان اهورامزدا ۲ـ سیب: به نام و عنوان سپندارمذ (اسفند) ۳ـ سبزه: به نام فرشتهی اردیبهشت ۴ـ سنجد : به نام فرشتهی خرداد ۵ـ سرکه: به نام فرشتهی امرداد ۶ـ سمنو : به نام فرشتهی شهریور ۷ـ سماق: به نام فرشتهی به
مهر ۲۱، ۱۳۸۸
شرحی بر داستان جمشید
همانطوری که میدونید، تقریبا از ۱۵۰ ساله پیش، ما نه کتاب تاریخ داشتیم و نه مردم در حد انبوه از فرهنگ قدیم ایرانی با خبر بودند. تمام دانش و اطلاع ما از ایران عزیزمون همین کتاب شاهنامه بود که مردم دست به دست و سینه به سینه از نسلی به نسل دیگه انتقال میدادند، و از صمیم قلب دوستش داشتن و به جان عزیزش میداشتن، و باور مردم این بود که این کتاب، و داستانهای آن، در واقع تاریخ ایران زمین است. و برای من خیلی جالبه، با اینکه مذهب تا عمق استخوانهای ایرانی ریشه دوانده و کار رو به جای رسونده که از عزیزانش بابت مذهب گذشته و میگذره، ولی جالب اینجاست که شاهنامه رو نتونستن از این مردم بگیرن، شاهنامهای که اگه قدرت درک و فهمیدنش را داشتند، درمیافتند که تا حد انزجار با مذهب تحمیلی و خرافات در میافته و با آن مبارزه میکنه و پیامش رو آنچنان نرم در رگهای آدمها میفرسته که خودشان هم متوجه نمیشوند، اعجاب انگیزه. و اساساً همهٔ اعجاز شاهنامه و فردوسی در همین هست که دوست و دشمن شاهنامه رو میخوانند و از آن لذت میبرن و دوستش دارند ولی دوستان علاوه بر آن، درکش هم میکنند، و پیامش رو میگیرن و دشمنان بی خبر از آن میگذراند، و اصولاً دلیلی که شاهنامه رو تا به امروز از هر نوع گزندی در امان داشته همین جادویست که در قلم فردوسی وجود داشته. و باز هم، همه میدونیم که کتاب تاریخ ایران، نه یک بار به دست اسکندر مقدونی، نه دو بار به دست عمر ، نه سه بار به دست ترکان، نه چهار بار بدست مغول، نه پنج بار به دست استعمار قرن ۱۹، بلکه بارها و بارها، سوزاند شد، پاره پاره شد، به دست رودها سپرده شد، به یغما برده شد، و به کتابخانهای شخصی و موزههای غربی فروخته شد. ولی شاهنامه رو کسی نتونست از مردم بگیره، شاهنامه شد سینهٔ مردم، که اگه میخواستن از بین ببرنش باید سینهٔ مردم رو میشکافتن. و امروز اگه شاهنامه باقی مونده، به دلیل اینکه سینههای که میبایست شکافته بشه تمومی نداشت. تاریخ ما رو اروپایها از روی تاریخ مصر، یونان و کتب قدیمیه عهد عتیق یهودیان و تورات نوشتند. ما کوروش رو از کتب قدیمی عهد عتیق یهودیان و کمبوجیه پسر کوروش رو از روی تاریخ مصر میشناسیم، داریوش سوم رو از روی تاریخ یونانیان و تاریخ اسکندر میشناسیم، و دوران بعد از هخامنشیان که ایران در دست جانشینان اسکندر بود و دوران اشک ها( که آنرا به غلط اشکانیان میگن) رو نیز باز از روی تاریخ یونانیان، و دوران ساسانیان رو از روی دست نوشتههای اعراب که از روی کتب ایرانی به عربی ترجمه شده( اصل این کتابها بعدها به وسیلهٔ ترکان و مغولا سوخته شده، ولی در ترجمه عربی آن، نویسندگان ذکر کردن که از روی کتب ایرانی نوشته شده، بازم جای شکرش باقیه که در این موارد صادق بودند) میشناسیم. شاهنامه تاریخ اساطیری ماست و یکی از مهمترین و کلیدیترین داستانهای شاهنامه، داستان پادشاهی جمشید هست، از این داستان میشه به یک کتابخانه مطلب راجع به نظام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دوران باستان ایرانیان پی برد، من خیلی مایل بودم و امید داشتم که دوستانی پیدا میشدن که در این رابطه به من یاری میدادند، ، ولی متاسفانه از قراری که معلومه، علی هست و حوضش، نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر ..بگذریم، به هر حال به اعتقاد من این داستان، رمز یا کلید قفلهای تردید و ابهام راجع به روزگار خیلی دوره ایرانی هاست. ما از طریقه داستان جمشید هست که میتونیم به عمق رفته و به ریشههای خودمون چنگ بزنیم و آنها یا بهتر بگم خودمون رو باز شناسی کنیم جمشید ۷۰۰ سال پادشاهی کرد این هفصد سال میتونه عمر یک سلسلهٔ پادشاهی مثل سلسلهٔ هخامنشیان باشه. فردوسی در داستان جمشید، به تکامل اجتماعی مردم ادامه میده، این مرحله، مرحلهٔ تمدن شهریست. جمشید هم مثل پدرش ضمن تاجگذاری به مردم قول میده که در جهت خوشبختی آنها چه از نظر مادیات و چه از نظر معنویات بکوشه، یعنی وسایل خوشبختی دنیوی و اخروی آنها رو با هم فراهم کنه، هم دنیا و هم اخلاقیات آنها رو ارتقا بده. از کارهای که جمشید برای ایران و ایرانی انجام میده میشه اینها رو نام برد: شهر سازی، ساختن راههای آبی و زمینی به منظور ایجاد رابطه در داخل و دنیای خارج از کشور، ایجاد سازمان بهداشت و درمان که در جهت سلامت ایرانیها میکوشیده، آموزش فرهنگ شهر نشینی با ایجاد جامعهای پاکیزه و آراسته و زیبا به کمک نظافت شخصی، زیور و جواهرات، عطر و بوهای خوش ( دقیقا ۱۸۰ درجه اختلاف با جامعه امروزیمان که در آن با جدیّت از نظافت، زیبای و بوی خوش جلوگیری میشه و هر کدوم از اینها جرمی است نابخشودنی و مستحق اشد مجازات)، ایجاد سیستم اجتماعی به وسیلهٔ طبقه بندیه مردم از نظر شغلی ( جمشید مردم رو از نظر دارای، یا اصل و نسب و یا اینکه پدر تو بود فاضل و حالا تو آقا زادهای و نور چشم، طبقه بندی نمیکنه، چرا که آن زمان همهٔ مردم یکسان بودند و به همین خاطر مردم رو بر اساس استعداد و تواناییهای فردی آنها طبقه بندی میکنه، هیچ کدام از جامعه شناسان غرب پیش رفته نمیتونه ادعا کنه که سیستمی بهتر از این طبقه بندی که فردوسی ازش نام میبره وجود داشته یا میتونه وجود داشته باشه، و باز یادمون نرود که ما داریم از انسان و جامعه هزاران ساله پیش حرف میزنیم.ای کاش به جای اینکه به ۱۴۰۰ سال پیش بر میگشتیم و از جامعه عرب چادر نشین و بیابانگرد وحشی، برای اداره جامعه امروزمان، الگو برداری میکردیم، حداقل به هزاران سال پیش خودمون یعنی همون قوم آریا برمیگشتیم و از الگوی جامعه انسانی آریایها استفاده میکردیم). ادامه سخن جمشید لطفا ابتدا به این مطلب خوب توجه کنید: جمشید نخستین انسانی است که به پرورش ماهی، در ماهی خانه پرداخت، سپس این هنر از ایران به هند و چین رفت. بپرداخت آب، میانگاه خاک ...... بپرورد ماهی در آن آب پاک ز جمشید ماند چنین یادگار ..... اگر چه بر آمد بسی روزگار هنرور شده خاک ایران زمین .... بشد زان سپس، سوی ماچین و چین وقتی ما میگیم جمشید ماهی رو پرورش میداده، جمشید چگونه بدون تحقیق و ازمایش میتونسته این کارو بکنه؟؟؟ آیا از این اکتشافات و اخترات جمشید در نمییابیم که او اهل مطالعه و تحقیق در حقیقت آنچه که در طبیعت و انسانها یافت میشده است، بوده و مرتباً در حال آزمایش عناصری که در اطرافش یافت میشده، بوده است؟؟؟؟ مثلا پیدایش می یا شراب رو در زمان جمشید و به دست یکی از نزدیکان جمشید به نام شاه شمیران دانسته اند ( خیام در نوروز نامه)، در نفایس الفنون چگونگی یکی از تحقیقات جمشید به این صورت آمده است در نفایس الفنون فی عرایس العیون نوشتهٔ محمد ابن آملی پیدایش میبه دست جمشید دانسته شدهاست : عضد الدوله از صاحب ابن عباد میپرسد اول کسی که شراب بیرون آورد که بود ؟ او جواب داد که جمشید جمعی را بر آن داشت تا نباتات و درختان گوناگون را بکارند و ثمرات آن را تجربه نمایند. چون میوهٔ رز( انگور) چشیدند در او اذتی هر چه تمام تر یافتند و چون خزان شد در میوهٔ رز استحالهای پدید آمد. جمشید دستور داد تا آب آن را بگیرند و در خمره کنند. پس از اندک مدتی در خمره آن تغییر حاصل شد «و از اشتداد غلیان حلاوت او به مرارت پیدا شد». جمشید در آن خمره را مهر کرد و دستور داد که هیچ کس از آن ننوشد، زیرا میپنداشت که زهر است. جمشید را کنیزک زیبایی بود که مدتها به درد شقیقه مبتلا گشته و هیچ یک از اطبا نتوانستند او را معالجه کنند. با خود گفت مصلحت من در آن است که قدری از آن زهر بیاشامم و از زحمت وجود راحت شوم. قدحی پر کرد و اندک اندک ازآن آشامید. چون قدح تمام شد اهتزازی در او پدید آمد، قدحی دیگر بخورد، خواب بر او غلبه کرد. خوابید و یک شبانه روز در خواب بود. همه پنداشتند که کار او به آخر رسید. چون از خواب برخاست از درد شقیقه اثری نیافت. جمشید سبب خواب و زوال بیماری پرسید. کنیزن حال باز گفت. جمشید جملهٔ حکما را گرد کرد و جشنی بر پا نمود و خود قدحی بیاشامید و بفرمود تا به هر یک قدحی دادند. چون یکی دو دور بگردید، همه در اهتزاز در آمدند و نشاط میکردند و آن را شاه دارو نام نهادند و در آن راه مبالغه مینمودند و در خوردن افراط میکردند. (شاید یکی از دلایلی که به شراب ایراد گرفته شده، دیدن سرانجام شوم آریایهاست که در خوردن شراب و خوش گذرانی افراط میکردن و بر اثر آن، عقلشان زائل شد و به ضحاک کمک کردند، شاید عربها وقتی به ایران حمله کردند که ایرانیها مست از شراب، از آنچه که بر سرشان میرفته بی خبر بودند، به همین خاطر هم وقتی دیدند که شراب با یک امپراطوری چه کرد، و باعث شد که چند هزار عربه پا برهنه، قویترین ارتش جهان را شکست بدهند، از آنجا شراب را در اسلام حرام کردند. خدا خودش بهتر میدونه) آیا فردوسی با داستان جمشید این ادعا را ندارد که دنیا هر چه دارد از قبال ایرانی ایست؟؟؟؟ داستان جمشید، داستان شهر نشین شدن انسانهای نخستین هست که در فلات قارهٔ ایران زندگی میکردند. در فرهنگ واژههای اوستا در پی نام جمشید چنین آمدهاست : «جمشید : دوران تابندگی و درخشش زندگی آریاییان. زمان جمشید زمانی بود که در آن مردمان به زدن خشت و ساختن ایوان و گرمابه و شهر، جامها و آوندهای سفالین، رشتن و بافتن ابریشم و کتان و پنبه، بر آوردن گوهرها از دل سنگ، ساختن کشتی و بو و عطر و میو......دست یافتند. و چون خوش گذرانی در آن دوران به نهایت رسید با ستم بابلییان (ضحاک) روزگار خوش آریاییان در نوردیده گشت و جمشید یا کشور آریایی به دو نیمه شد و ضحاکیان (بابلیان) هزار سال بر ایران زمین با ستم و سوختن و کشتن فرمانروایی کردند.» (شاید انگلیسیها پر بیراه نمیگن که ایرانی وقتی سیر میشه انقلاب میکنه) ما وقتی میگیم جمشید این کارو کرد اون کارو کرد فکر میکنیم همینجوری انجام شده، ما داریم راجع به زندگی واقعی آدما حرف میزنیم، در واقعیت برای ساختن یک سوزن ما احتیاج داریم که صدها طرفند و تکنیک رو به کار بگیریم، و اونوقت ما از ساختن کشتی در ایران باستان به وسیله جمشید چقدر راحت حرف میزنیم، جمشید اهل تحقیق بود و مطالعه در احوال طبیعت و انسانها، جمشید مکتشفی بود که زندگی رو برای آدما دگرگون کرد. به طور مثال علم امروز میگه اگه بخواد اهرام ثلاثه در مصر رو بسازه تقریبا ۲۰۰ سال طول میکشه که این بناها تموم شه، و ما از ساختن شهر "استخر" در ایران باستان که ساختمانهای شهر تماماً اعجاب انگیز و جز عجایب بوده ، به سادگی حرف میزنیم ( این شهر که عروس شهرهای دنیا در آن زمان و یکی از عجایب روزگار بوده است در حملهٔ وحشیانهٔ اسکندر به کلی خاکستر شد)، بشریت به جمشید مدیون است. ما وقتی صحبت از اساطیر میکنیم، خواهی نخواهی بر اثر تبلیغات غرب، به یاد پلوتون و نپتون و خدایان یونانی میافتیم که با عظمت و نیروی خارق العاده اون بالا نشستن و کارهای عجیب و غریب میکنن، در حالی که یه نیمتنهٔ طلای با موهای پریشون طلائی و چشمهای آبی اینقدر به ما تلقین شده که این مدل زیباست که بی اختیار عظمت و زیبای میاد جلو چشممون. در حالی که فردوسی واقعیت رو با گفتن اینکه جمشید ۷۰۰ سال زندگی کرد میگه، یعنی همهٔ این کارها ظرف ۷۰۰ سال انجام شده، فردوسی قهرمان میسازه ولی خدا نمیسازه، یعنی مثل اساطیر یونان یه خدای اون بالا نبود که کارها رو برای ابنأ بشر درست کنه، فردوسی میگه خود انسانها این کارو کردن با تحقیق با مطالعه انجام دادند، فردوسی منطق و خرد رو با داستان همراه میکنه به شعور خوانندش توهین نمیکنه، کاری که غرب با فیلمهای هالیوودی مرتبا در حال تکرارش هستند، قهرمانانی میسازند که یک تنه میتونه یه کشور رو تسخیر کنه اون هم فقط با یک کارد کمی بزرگتر از کارد آشپز خانه و خیلی که بخواهند قهرمان رو باهوش جلوه بدن، دسته کارد رو میذارن که خودش با نخی که در انتهای تیغ میپیچه درست کنه، یاد رامبو بخیر. اصلا چرا راه دور بریم، خود ایرانیها الان ۴۰۰ سال طرز پختن نون سنگک به همون شکل ۴۰۰ سال پیش هست،( البته جدیداً میگن ماشینیش هم به بازار اومده، ولی هنوز هم تنور همون و این خمیر گیر بینوا از کمر و مردونگی میافته تا اون خمیر خمیر شه، در ضمن من از درستی این ۴۰۰ صد سال زیاد مطمئن نیستم، ممکنه بیش از این حرفا باشه) و این آفتابه همچنان به همین شکل از روز ازل باقی مونده، نهایتاً کاری که شده از شکل مس ایش به پلاستیکی ترفیع مقام پیدا کرده، کهای کاش همنجوری میموند، حداقل مس این خاصیت رو داره که نمیذاره میکروبها در سطحش تولید مثل کنن، کاری که پلاستیک عاشقانه برای میکروبها انجام میده، من این دو تا رو مثال زدم چون در هیچ جای دنیا نمیشه نون سنگک و آفتابه ایرانی رو پیدا کرد، این دو کاملا انحصاری ایست و ما افتخار داشتنش را داریم، و ما نتونستیم کوچکترین تغییری در ساخت اولیش بدیم، ولی جمشید از هیچ به همه چیز میرسه، و آنچنان زندگی برای ایرانیها راحت و بدون درده سر میشه که تنها کارشون خوشگذرونی بوده آنچه بعد از این میاد، اطلاعات جزئی هست که من از این جأ و انجا جمع کردم که خواندنش خالی از لطف نیست در ادبیات معاصر ایرانی، بر خلاف دوران ادبیات کلاسیک ایران که به کرات نام و سرگذشت جمشید موضوع اشعار شعرایی چون حافظ، مولوی و خیام قرار گرفتهاست، کمتر به این شخصیت پرداخته شدهاست. اما شاید محمد محمدعلی با رمان جمشید و جمک(۱۳۸۴) از معدود نویسندگانی باشد که به بازآفرینی اساطیر کهن ایرانی به زبان رمان روی آوردهاست ابن بلخی در فارس نامه تخت جمشید را ساختهٔ جمشید دانسته و میگوید : هر کجا صورت جمشید به کنده گرد کندهاند، مردی بودهاست قوی، کشیده ریش و نیکو روی و جعد موی و در بعضی جاها صورت او گرد است و چنان است که روی در آفتاب دارد. همچنین گویند که جمشید جامی داشت که آن را جام جهان نما میگفتند و در آن احوال ملک خویش میدید. از جام جم یا جام جهان نما در ادبیات فارسی نشانههای بسیاری میتوان یافت جام جم، یا جام جهاننما، جامی بود که همهٔ عالم در آن نموده میشد. این جام به جام کیخسرو مشهور بود تا اینکه در قرن ششم به مناسبت شهرت جمشید و یکیدانستن او باسلیمان، جام مزبور را به جمشید نسبت دادند و آن را جام جم و «جام جمشید» نام نهادند. همچنین، به آن «جام جهاننما»، «جام گیتینما»، «آیینهٔ گیتینما»، «جام کیخسرو»، «جام جهانآرا»، «جام جهانبین»، و «جام عالمبین» نیز گفته میشود. بنابراین جام جهاننما در نظر مؤلفان «خداینامک» پهلوی که مبنای تألیف شاهنامه قرار گرفت، جامی بوده است که صورتهای نجومی و سیارات و هفت کشور (هفتاقلیم) زمین بر آن نقش شده بود و دارای نیرویی اسرارآمیز بوده است و هر واقعهای که در پهنه جهان اتفاق میافتاده، بر روی آن منعکس میشده است. برخی از واژهنامهها مانند (غیاث اللغات) خواستهاند بین کیخسرو و جمشید بر سر جام جهانبین پیوندی برقرار کنند و گفتهاند: مناسبت جام به جمشید، آن است که وی جام را ساخته است و کیخسرو جامی ساخته بود مشتمل بر خطوط هندسی، چنانچه از خطها ورقمها و دایرههای اصطرلابی، ارتفاع کواکب و غیره معلوم نمايند، همچنين از آن جام، حوادث روزگار را معلوم کرد، چنانچه در کتابهای تاریخی ضبط شده است. فرهنگنویسان گفتهاند: نام آینهای است که به جهت آگاهی از حال فرنگ، بر سر مناره اسکندریه نهاده بوده است و کشتیهای دریا از صد میل راه در آینه دیده میشده و آن مناره را اسکندر به دستیاری ارسطو بناکرده بود. در فرهنگ فارسی به انگلیسی «جانسن» آمده: جام جم يا جام جمشید؛ آئینهای که جهان رانمایش میداد و مجازا مناره، به خصوص منارهٔ اسکندریه را گفتهاند. برخی نیز آن را به کرهٔجغرافیایی تعبیر کردهاند که نقشه کشورهای مختلف و کوهها و دریاها و رودها با فواصل معين بر آن ثبت بود در داستانهای اسلامی، سلیمان و جمشید را باهم اشتباه گرفتهاند. ایرانیان، مرکز حکومت جمشید را کشور فارس میدانستهاند و آثار باقیمانده داریوش و خشایارشا و ديگر پادشاهانهخامنشی را درتخت جمشید، از آن جم دانستهاند چنانکه نام تخت جمشید دال بر آن است. از سوی دیگر در نتیجه افسانههای مذهبی تشابه کامل بعضی احوال و اعمال منسوب به جمشید و سلیمان ماننداستخدام دیو و جن و اطاعت جن و انس از ایشان و سفر کردن درهوا، موجب اين توهم گرديده که جمشید و سلیمان یکی است، از این رو فارس را تختگاه سلیمان و پادشاهان فارس را قائممقام سلیمان و وارث ملک سلیمان خواندهاند و بر اساس همین تصور، جام جهاننما را به سلیمان نسبت دادهاند و حتی آرامگاه کورش را محل حضور مادر سليمان نامیدهاند. حافظ گوید: دلی که غیب نمای است و جام جم دارد .....ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد همچو جم، جرعه ما کشک، که ز سًر دو جهان .... پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی عبدالرحمان جامی در منظومهٔ سلامان و ابسال چنین سروده است کس نبود آگاه زان پوشیده راز .... گفت از هر جأ خبر جستند باز پرده ز اسرار همه گیتی گشای .... داشت شاه اینیهٔ گیتی نمای خاقانی از این جام، به نام جام جم و گاه جام جمشید یاد کرده است. عمر، جام جم است کایامش .... بشکند خرد، پس ببندد خوار خسرو جمشید جام، سام تهمتن حسام .... خضر سکندر سپاه، شاه فریدون علم فخرالدین عراقی گوید: چون جام جهان نمای ساقی .... بنمود مرا لقای ساقی باشد که شود دل عراقی .... چون جام جهان نمای ساقی بدیهی است که خردمندان باریکبین وجود چنین جامی سحرآمیز را نمیتوانستند باور کنند، از اینجهت در پی تعبیر آن برآمدند. در کنزالحقایق شبستری آمده است: حکیمی گفت: آن جام آب بود. آب رود و دریا نخستین آینه بشر بود. لطافت آب و انعکاس چهره اشخاص و اشیاء در سطح آب موجب شد که علاوه بر نوشیدن آب، آن را به عنوان مظهر پاکی و شفافیت اجسام بکار برند. از سوی دیگر، تالس ملطی از حکمای یونان باستان و پیروان او آب را منشأ پیدایش جهان شناختهاند. بنابراین برخی آب را جام جهاننما دانستهاند که تمام اشکال جهانی به صورت استعداد در آن حضور دارند. منجم گفت: اصطرلاب بود آن و به معنی گرفتن و مفهوم ترکیبی آن تقدیر ستارگان است و آن آلتی است که برای مشاهده وضع ستارگان و تعیین ارتفاع آنها و تشخیص اوقات به کار میرفته است. دگر یک گفته بود: آئینهای راست چنان روشن که میدید آنچه میخواست. ازجمله موضوعهایی که جلب توجه مسلمانان کرده، آینه اسکندر است که در ادبیات ما نيز بسیار آمده است. حافظ گويد: تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا .... آیینهٔ سکندر جام جم است چون بنگری اين تعبیرات، ذوق لطیف عارفان حقیقتجوی ایرانی را اقناع نکرد. پس از جستجوی فراوان، عاقبت به حقیقتی پیبردند که به دلیل آشکار بودن بسیار، پنهان مانده بود. در کنزالحقایقشبستری آمده است: نبود آن جام جم جز نفس دانا .... بسی گفتند هر نوعی از اینها چون نفس تیره روشن کرد انسان ... نماید اندر او آفاق یکسان چون انسان گشت اندر نفس کامل .... شود بر کلّ موجودات شامل ز چرخ و انجم و از چار ارکان .... نموداری بود در نفس انسان حقیقت دان اگر چه آدم است او .... چون عارف شد به خود، جام جم است او انسان اگر بر حقیقت وجود خودش آگاه بشه، خودش تبدیل به جام جمای میشه که همهٔ اسرار رو در خودش خواهد یافت، به همهٔ جوابها خواهد رسید. حافظ بارها بدین معنی اشارت کرده و به خصوص در غزالی دلپسند همان تعبیر شبستری راه با بیانی لطیف آورده است: سالها دل طلب جام جم از ما میکرد ..... و آن چه خود داشت زه بیگانه تمنا میکرد گوهری کزو صدف *** و مکان بیرون است ... طلب از گمشدگان لبه دریا میکرد مشگل خویش بر پیر مغان بردم دوش .... کوو به تائید نظر، حال معما میکرد گفتم، این جام جهان بین به تو کی داد حکیم؟ .... گفت: آن روز که این گنبد مینا میکرد بی دلی در همه احوال خدا با او بود ... او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد بارها از خودمون پرسیدیم، آیا خدا وجود داره، به عبارتی آب در میونه کوزه و ما تشنه لبان میگردیم، دلیلی که نمیشه خدا رو دید، این هست که در قلبها جای گرفته، و نمیشه قلب رو شکافت و او را دید( از داستان جمشید رسیدیم به عرفان و خدا شناسی) به تعبیری دیگر جهان، خود ، جام جم است، ادیب پیشاوری گوید: جهانای برادر چون جام جم است ..... نماینده سیرت مردم است جام فرنگی در زبانهای اروپایی «گرال» یا «سنگرآل» به جامی اطلاق میشود که گویند عیسی مسیح در آخرین شامی که با حواریون صرف کرد، آن را به دست گرفت. یکی از حواریون به نام «یوسف رامهای» خونی را که بر اثر ضربت دشمن به پهلوی وی جاری میشد، در آن جام ریخت. افسانههای مربوط به این جام اندکی پس از رواج مسیحیت بر سر زبانها افتاد و پیش از قرن دوازدهم میلادی نشانی از آن نیست. در همین قرن «روبر دو بورون» منظومهای در باره یوسف رامهای به نام «مرلین پرسوال» سرود و این افسانه مسیحی را با روایات قوم سلت و شام فصح را درهم آمیخت. گویند جام مزبور را به انگلستان بردند و قرنها در آن جا پنهان ماند تا عاقبت «پرسوال» قهرمان «گالی» آن را یافت. از این افسانه، بسیاری تقلید کردند و شاخ و برگهایی به آن افزودند. «ولفرام اشنباخ» شاعر آلمانی در منظومه حماسی خود به نام پارسیفال، جام مزبور را مرکز تخیلات عرفانی خود قرار داده است. ریچارد واگنر موسیقیدان قرن نوزدهم آلمان، نیز «جام گرال» را موضوع درام غنایی «پارسیفال» قرار داده است. جام جم دارای هفت خط موازی از پایین به بالا بود که به ترتیب از پایین به بالا فرودینه، کاسه گر، اشک (خطر)، ارزق(سبزو سیاه)، بصره، بغداد، و جور نامیده شده است و ساقی معمولا اندازهٔ تحمل مشتریانش رو میدنسته و بر اساس خط آنها برایشان شراب میریخته، اصطلاح هفت خط امروز به آدم رندی داد میشود که بسیار میداند، و در قدیم به آدمی که بسیار تحمل نوشیدن شراب را داشته است. در پیرامون هفتسین و دیرینگی آن نظریات بسیاری آوردهاند. از آن جمله ابوریحان بیرونی سابقهی هفتسین را به زمان جمشید میرساند: "چون جمشید بر اهرمن که راه خیر و برکت و بارش باران و سبز شدن گیاهان و نعمت و فراوانی را بسته بود، پیروز شد، دوباره خیر و برکت و نعمت باران و سبز شدن گیاهان و … شروع شد و هر کشتزار و شاخه و درختی که خشک شده بود، سبز و تازه شد و به همین جهت مردم گفتند «روز نو» یعنی روز نوین و دوری تازه. پس هر کس از راه تبرک و یادمان، در این روز در ظرفی جوکاشت، سپس این رسم در ایران پایدار ماند که برای روز نوروز مردم در هفت ظرف، هفت نوع از غلات را کاشته و سبز میکردند و از رویش و نمو این غلات، خوبی و بدی محصول و کشت و کار را در سالی که پیش رو داشتند حدس میزدند».(۲) این قدیمیترین و مشروحترین اشارتی است به سفرهی روزِ نوروز که در آن در عدد "هفت" گفتوگو است. هفت حبوب، هفت گردهی نان که از هفت حبوب پخته شده باشد، هفتشاخهی گیاه، هفت جام سفید و هفت درهم سپید و یک سکهی ضرب همان سال و یک بسته اسپند بر سفرهای که بر جاهای گوناگون آن کلمات و واژههایی حاکی از افزایش خیر و برکت نوشته شده بود. پس پیشینهی سفرهی هفتسین بایستی بسیار کهن باشد، چون نقل از مأخذی است که به زمان ساسانیان بسیار نزدیک است، یعنی اواخر سدهی سوم هجری - «المحاسن»(۳) از هفت سین بگوییم. نخست این که باید دارای چه ویژگیها و شرایطی باشد. هفت سین باید:۱ـ پارسی باشد ۲ـ با بند واژهی «س» آغاز شود ۳ـ ریشهی گیاهی داشته باشد ۴ـ خوردنی باشد ۵ـ اسم مرکب نباشد ۶ـ برای بدن نافع و سودمند و دارای خاصیت باشد. بنابراین هر واژهای که دارای این ویژگیها نباشد اگر چه با بندواژهی «س» هم آغاز شده باشد، نمیتوان جزء هفت سین به حسابش آورد، مانند سکه که عربی است، فلز است، ریشهی گیاهی ندارد و خوردنی هم نیست و اگر بعضیها در سفرهی هفت سین میگذارندش، بایستی به حساب نماد خیر و برکت و به امید درآمد و وضعیت مالی بیشتر و بهتر باشد. پس "هفت سین" را به شرح زیر نام میبریم: ۱ـ سیر : به نام و عنوان اهورامزدا ۲ـ سیب: به نام و عنوان سپندارمذ (اسفند) ۳ـ سبزه: به نام فرشتهی اردیبهشت ۴ـ سنجد : به نام فرشتهی خرداد ۵ـ سرکه: به نام فرشتهی امرداد ۶ـ سمنو : به نام فرشتهی شهریور ۷ـ سماق: به نام فرشتهی به