سومین داستان -طهمورث
سومین پادشاه در شاهنامه طهمورث نام دارد که پسر هوشنگ میباشد(هوشنگ نوه کیومرث بود).
هوشنگ پسری داشت به نام طهمورث که به طهمورث دیو بند معروف بود و بعد از پدر بر تخت شاهی نشست. طهمورث در سخنرانی که هنگام به تخت نشستن برای مردم میکنه قول میده که جهان را از شرٔ بدیها یا همون دیوها پاک کنه و همچنین هر چه که در جهان به نفع انسانهاست کشف و مورد استفاده قرار بده.
سپس از پشم میش و بره، نخ ریسی و پارچه بافی رو میآموزه، به تربیت حیوانات وحشی مثل باز و شاهین و یوز و پرورش حیوانات اهلی مثل مرغ و خرس و به طور کلی ماکیان میپردازه و برای غذای آنها کاه، گندم و جو فراهم میکنه.
جهان از بدیها بشویم به رای
پس آنگه کنم درگهی گرد پای
ز هر جای کوتاه کنم دست دیو
که من بود، خواهم جهان را خدیو
بفرمودشان تا نوازند گرم
نخوانندشان، جز به آواز نرم
چنین گفت کین را ستایش کنید
جهان آفرین را نیایش کنید
که او، دادمان، بر ددان دستگاه
ستایش مر او را که بنمود راه
طهمورث وزیری داشت به نام شیدسب که انسان خردمند و فهمیدهی و نیکو کاری بود، از خصوصیات این وزیر این بود که کم غذا میخورد، و پیوسته در حال تفکر و نیایش بود، و مردم همگی او را دوست داشتند. به کمک راهنمایهای نیکوی که او به شاه میکرد، نا پاکی و پلیدی در جهان از بین رفته بود و یا به عبارتی دیو در بند بود. و شاه آنچنان از بدیها به دور بود که از صورتش فر ایزدی تابیده میشد. وقتی وزیر چنین کاردان باشه، شاه هم هنرمند میشه. ( این مردم و زیر دستیها هستند که دیکتاتور میپرورند.)
طهمورث وقتی از کار دیوان آگاه میشه، بر آشفته به مقابل با آنها میره، و با وجودی که سپاه دیوان بسیار و دیو بزرگ خشمگینی رهبری ایشان را به عهد داشته ولی طهمورث با فر جهاندار و به یاری ایزد، بدون اینکه به دیوان مهلت بده، یک به یک با آنها در میافته و گروهی از آنها رو از پا درمیاره و گروهی رو به بند میکشه. دیوهای که به بند کشیده شدند، برای جانشان از کیومرث زینهار میطلبند و ازش درخواست بخشش میکنند، و میگن ما رو نکش و ما در عوض، به تو هنرهای که بلدیم یاد میدهیم که روزی این هنرها به کارت خواهند آمد.
از ایشان، دو بهره، به افسون ببست
دگرشان، به گرز گران، کرد پست
کشیدندشان خسته و بسته خوار
به جان خواستند، آن زمان زینهار
که ما را مکش، تا یکی نو هنر
بیاموزی از ما، کت آید به بر
کی نامدار، دادشان زینهار
بدان تا نهانی کنند، آشکار
وقتی دیوها آزاد میشن، ناچارأ با شاه پیمان خدمت میبندن، و خواندن و نوشتن را به شاه یاد میدن
چو آزاد گشتند از بنده او
بجستند، ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو، بیاموختند
دلش را به دانش، بر افروختند
دیوان خواندن و نوشتن، نه یک زبان بلکه نزدیک به سی زبان زنده را به طهمورث آموختند، از فارسی، عربی، رومی گرفته تا سغدی و چینی و پهلوی و هر زبانی که وجود داشت.
(زبان سغدی، این زبان در کشور سغد که سمرقند و بخارا از مراکز آن بودند، رایج بوده است. زمانی زبان بین المللی اسیای مرکزی به شمار میرفت و تا چین نفوذ یافت. زبان سغدی در برابر نفوذ زبان فارسی به تدریج از میان رفت، ظاهراً این زبان تا قرن ششم هجری نیز باقی بوده است.)
طهمورث پادشاهی که به هنر دانش مزین بود و آگاهی داشت، سی سال با نیکی پادشاهی کرد و وقتی از دنیا رفت، رنجهای که کشیده بود، ورد زبان مردم بود.
برفت و سر آمد بر او روزگار
همه رنج او، ماند از او، یادگار