آذر ۲۴، ۱۳۸۷

برزخ - سرود ۲۱ تا سی‌ و سوم یا آخر کتاب برزخ

سرود بیست و یکم
طبقه پنجم : خسیسان و مسرفین


در آخر سرود پیش، واقعه نادیدهٔ شگفتی اتفاق افتاده است، یعنی‌ کوهستان برزخ، ناگهان به لرزه درآمده بود. در این سرود دانته درمیابد که عامل بروز این لرزش، روحی‌ است که دوران چند صد سالهٔ کفارهٔ خویش را به سر رسانده و اکنون پاک و مجرد رو به فلک آورده است. این روح که در بقیه برزخ نقش مهمی‌ را از نظر دانته و ویرژیل دارد. روح استاسیوس، شاعر لاتینی است که اندکی‌ بعد از زمان ویرژیل در روم می‌زیسته است و اثر ادبی‌ مهمی‌ به نام تبایس از او به یادگار مانده است که بر سبک و سیاق انیس ویرژیل سروده شده است و از جنگل‌های معروف تبّ در یونان کهن حکایت می‌کند.

روح استاسیوس که ظاهراً با آیین رومی مرده است، ولی‌ دانته در اینجا او را با کیش مسیحی‌ میرانده است، ۱۲ قرن در قسمت مقدم برزخ و در این حلقه، بسر برده تا بالاخره در این هنگام قدرت از جای برخاستن و بالا رفتن را در خود یافته است، ولی‌ خوشحالی او از دیدن و زیارت ویرژیل بیش از آن حد است که از موفقیت خود در بهشتی‌ شدن، ابراز میدارد، یک مفسر معروف فرانسوی کمدی الهی می‌نویسد: آن احساس که دانته در اینجا آفریده است از احساس اصلی‌ که مصنف تبایید است، بسیار جالب‌تر و اصیلتر است.





سرود بیست و دوم
طبقه پنجم : خسیسان و مسرفین
طبقه ششم: شکم پرستان


دانته، ویرژیل و استاسیوس از طبقه پنجم به طبقه ششم بالا میروند و پلّکانی که ایشان را به این طبقه میبرد، بسیار بلند است به طوری که دو سوم سرود صرف گفتگوی ایشان بر روی پلکان میشود. در بالای پلکان این سه به سمت راست میچرخند و در طول حلقهٔ ششم به راه می‌افتند.

این موقعه نزدیک نیم روزِ سه شنبهٔ دوازدهم آوریل ۱۳۰۰ است. در این سرود استاسیوس، دانته و ویرژیل را آگاه می‌کند که اسراف کارن نیز در طبقه پنجم برزخ، سرنوشت خسیسان را دارند و او خود از زمرهٔ ارواحی است که به جرم افراط در گشاده دستی‌ در آن حلقه جأ گرفته است و نه به جرم تنگ چشمی.

برزخیان طبقه ششم، ارواحی بسیار رنجور و زار و نزار هستند که جز پوستی‌ بر روی استخوان ندارند و این کیفری است که بر اثر گناه شکم پرستی‌ می‌بینند که حواس ایشان را در روی زمین، یکسره معطوف به امر شکم و تنپروری داشته بود.

در سر راه ایشان، دو درخت پر میوه‌ای است که هر بار در گردش آنها، اشتهایشان را تحریک می‌کند، و بیشتر رنجشان میدهد.

طبق معمول برزخ، صداهایی ناشناس، شواهد و امثلی در تجلیل از میانه روی و خویشتن داری می‌آورند.





سرود بیست و سوم
طبقه ششم: شکم پرستان

سه شاعر همچنان در طول طبقه ششم پیش میروند و برزخیان این طبقه را می‌بینند که به خواندن مضمون پنجاهم داود مشغولند. این دعا، واقعه نسبتا جنجال برانگیزی از دوران جوانی‌ دانته را یادآور میشود و از نظر تاریخچه زندگی‌ دانته این سرود یکی‌ از جالبترین سرودهای کمدی الهی به شمار میرود، زیرا تا حد بسیار زیادی از ماهیتی بیوگرافیک برخوردار است و دانته اشارات صریحی به دوران بی‌ بندو باری زمان جوانی‌ خویش و ماجراهای که با فورزه دوناتی داشته است، دارد. در این سرود سه شاعر با ارواحی بسیار تکیده و لاغر رویارو میشوند که یکی‌ از آنان دانته را میشناسد.

دانته در اینجا با روح شخصی‌ به نام فورزه دوناتی برخورد می‌کند که در روی زمین آشنای او بوده است و با وی به تفصیل در باره‌ فساد فلورانس و مخصوصا بی‌ عفتی و پرده دری زنان آن گفتگو می‌کند. 





سرود بیست و چهارم
طبقه ششم: شکم پرستان


در این سرود سه شاعر بقیه راه خویش را در حلقهٔ ششمِ برزخ طی‌ میکنند و به پای پلّکانی میرسند که باید آنان را به طبقه هفتم یعنی‌ آخرین طبقه قبل از بهشت زمینی‌ برد. این موقعه اندکی بعد از ظهر روز سه شنبه ۱۲ آوریل ۱۳۰۰ میباشد.

قسمتی‌ از سرود صرف معرفی‌ و توضیح سبک شعر تازه‌ای میشود که در مکتب شاعران فلورانسی شکوفا شده است که دانته بزرگترین نماینده و شخصیت آن در ادبیات ایتالیا است. در این مورد این سرود عملا به جای وصف برزخ به یک گفتگوی دوستانه و خودمانی ادبی‌ میان دو شاعر هم دوره تبدیل شده است.

پیش از رسیدن به آخر راه، این عده با درخت دیگری که دیدار آن مایه تحریک اشتهای شکم باره گان و افزایش رنج کفارهٔ آنان است، برخورد میکنند و مثل سایر حلقه ها، در آخر این حلقه نمونهای از مجازات گناهکارن ارائه میشود.

فورزه سرانجام با سرعت به مسیر خود ادامه میدهد، اما پیش از رفتن، پیشگوئی مرگ فجیع برادرش، کورسو دناتی را می‌کند. در کنار دومین درخت نیز، گروهی ارواح گرسنه و لاغر، به تماشای آن مشغولند.

سرانجام فرشتهٔ عدالت ظاهر میشود، او پس از زدودن ششمین پ از پیشانی دانته، دعای خیری بر زبان جاری میسازد، و آنان را به سو‌ی گذرگاه بخشش و عفو هدایت می‌کند.

نه گفتگوی ما راه رفتنمان را کند میکرد و نه راه رفتن ما، گفتگویمان را





سرود بیست و پنجم
طبقه هفتم: نفس پرستان، شهوت رانان



در آخرین طبقه یا حلقهٔ برزخ، دانته، ویرژیل و استاسیوس، دستهٔ شهوت رانان و نفس پرستان را می‌بینند که در درون شعله‌های سوزان آتش روح خود را از آلایش گناه، پالایش میدهند، یا پاک میکنند. این کیفر آتش همان کیفری است که در دوزخ نیز، نسیب اهل لواط بود، منتها در آنجا به صورت باران آتش بود، و در اینجا صورت خود آتش را دارد. نفس پرستان این حلقهٔ برزخ، شامل دو طبقه اند که عبارتند از شهوت رانان طبیعی و آنان که اهل لواط هستند که در باره‌ این دسته اخیر، در سرود بعد از آنان سخن خواهد رفت.

در تمام طول حلقه، آتش سوزان شعله ور است، و به این ترتیب، برزخیان این طبقه پیوسته در درون آتش بسر میبرند، این آتش طبعا مظهر تمایلات و امیال آتشینی است که اینان را در روی زمین به دنبال لذات جسمانی‌ کشانده بود.

قسمت اعظم سرود به بحث مفصل و غامضی از جانب استاسیوس اختصاص یافته است که در آن وی اساس وجود بشری و منبع عواطف مختلف او و منبع معاد،،جوهر و ماهیت وجود پس از مرگ را برای دانته شرح میدهد و بی‌ آنکه اختصاصأ نامی‌ از ابن رشد ببرد، در باره‌ فرضی‌ معروف فلسفی‌ او بحث می‌کند. این بحث که بخصوص در باره‌ تکامل جنینی و وجودی آدمی‌ از لحظهٔ انعقاد نطفه تا زمان مرگ او و در باره‌ تحول بعد از مرگ او صورت می‌گیرد، شباهت تام با این گفته معروف مولوی دارد که:

از جمادی مردم و نامی‌ شدم ..... وضع نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی‌ و آدم شدم ..... پس چه گویم، چون ز مردن کم شدم

نوبت دیگر بمیرم از بشر ..... پس برآرم از ملایک بال و پر

بار دیگر از ملک پران شوم .... آنچه اندر وهم ناید آن شوم
(توضیح این اشعار را من در پستی به نام "منو باد صبا ، دو سرگردان بی‌ حاصل"، داده‌ام،)


منو باد صبا ، دو سرگردان بی‌ حاصل لینک


در باره‌ اینکه چرا این بحث مهم در کمدی الهی از زبان استاسیوس به میان آمده است، و اینکه منظور اصلی‌ دانته در این مورد ، زیرا مسلم است که شاعر تعمّد و نظر خاصی‌ در این باره داشته کدام است، تا کنون بحث‌های فراوان شده که هیچ یک به نتیجه قطعی نرسیده است.

به طور کلی‌ در کمدی الهی، ویرژیل که یک شخصیت بزرگ غیر مسیحی‌ است، مظهر عقل است که حل مشکلات را از خود می‌طلبد، و بئاتریس که نمایندهٔ یک مسیحی‌ تمام عیار و مومن است، مظهر ایمان است که حقیقت را از راه دل‌ و احساس در اختیار آدمی‌ میگذارد و با عقل و منطق کاری ندارد. ولی‌ استاسیوس از این نظر که یک شخصیت برجستهٔ غیر مسیحی‌ است، که در آخر کار مسیحی‌ شده است، در حقیقت حد فاصل این دو و معجونی از آنهاست، یعنی‌ ترکیبی‌ است از عقل و عشق، و زبان او زبانی‌ است که در آن منطق انسانی‌ با حقیقتی که از راه مذهب و احساسات متجلی میشود، در آمیخته است. و شاید نظر اصلی‌ دانته از اینکه او را مامور انجام چنین بحثی‌ کرده است، این باشد که باید معمای زندگی‌ را هم با منطق و هم با احساس یعنی‌ با ترکیب عقل و عشق حل کرد. و هیچ یک از این دو را به تنهایی قدرت حل این مشکل نیست.



سرود بیست و ششم

طبقه هفتم: نفس پرستان


دانته، ویرژیل و استاسیوس، همچنان در کنارهٔ باریکی که از شعلهٔ‌های آتش مصون است، به راه خود میروند این موقع نزدیک غروب روز سه شنبه عید پاک است.

گروه شهوترانان به دو دسته تقسیم شده‌اند. یکی‌ از گروه ها، که در سرود قبلی‌ با آنان مواجهه شدیم در همان جهتی‌ مشغول راه رفتن هستند که شاعران ما نیز گام برمیدارند. گروه دوم از جهت مخالف میایند.

در این راه پیمایی ایشان به دسته دوم از نفس پرستان بر میخورند که از جانب رو به رو به سو‌ی ایشان میایند و هنگام برخورد با دسته یه اول از برزخیان این حلقه که در جهت حرکت دانته و همراهانش در حرکتند، با آنها به گرمی‌ بوسه‌‌ای به نشان، محبت و صفا، رد و بدل میکنند و بعد به راه خود میروند. ( ارواح مانند مورچگانی که چون به هم رسند، شاخک‌های خود را به تندی به هم میمالند و به سرعت بوسه‌‌ای از عشق و محبت و صلح و دوستی‌ بر یکدیگر میزنند. در واقع می‌‌توان این دو گروه را به گروه شهوترانان طبیعی و یا زناکاران و شهوت رانان غیر طبیعی و یا لواط کاران تقسیم نمود)

این دسته که مثل دسته اول در تمام مسیر خویش در شعلهٔ‌های آتش روانند، دسته اهل لواط هستند که گناه افراد آن، نوع خاصی‌ از گناه شهوترانی را شامل میشود و برخورد این دو دسته در اینجا نشانهٔ طبری ایشان از آلایش بوسه‌‌های ناپاکی است که در روی زمین رد و بدل کرده اند.



سرود بیست و هفتم:
طبقه هفتم: نفس پرستان

شاعران طبقه هفتم را تا پای پلکان بسیار بلندی که باید آنان را به بهشته زمینی‌ برد، در می‌‌نوردند و به فرشته‌ای میرسند که نگهبان این طبقه است. در وسط پلکان شب فرا می‌رسد و مسافران را بر جای نگاه میدارد. دانته به خواب میرود و باز نزدیک صبحگاهان رویایی به سراغ او میاید.

این آخرین باری است که دانته در طول این سفر به خواب فرو میرود و رویایی مکاشفه گونه می‌بیند. او خواب لئا و راشل را می‌بیند.
وقتی‌ دانته بیدار میشود، خورشید طلوع کرده است، بعد از بیداری دانته، این سه نفر از بقیه پلکان بالا میروند، و در نخستین ساعات روز پا به بهشت زمینی‌ میگذارند، این موقع بامداد روز چهار شنبه روز ۱۳ آوریل است.

فرشته یه نگهبان طبقه هفتم، دانته را وادار می‌کند که پیش از اینکه پا به پلکان نهاد که می‌باید او را به بهشت زمینی‌ رساند، به درون شعلهٔ‌های آتش رود و از آن جانب دیگر سر برآورد، ( البته ویرژیل و استاسیوس هم ناگزیر به همین کار هستند و دانته از این کار بشدت واهمه دارد، اما طبق معمول ویرژیل با بردن نام بئاتریس، او را تشویق به این کار می‌کند) چون این تنها موردی در سراسر سفر آن جهانی‌ دانته است که او خود همراه دوزخیان و برزخیان عذاب می‌بیند، باید به احتمال قوی این اشاره را یک نوع اعتراف به گناه از جانب دانته دانست، یعنی‌ مفهوم عبور از این آتش سوزانی که کوره شیشه گران در برابرش خنک مینماید، اقرار وی به گناه نفس پرستی‌ دانست، و این نکته است که بوکاچیو در کتاب معروف خود یعنی‌ زندگی‌ دانته فصل بیست و پنجم، آنرا تائید می‌کند.

ویرژیل که دیگر ماموریتش به پایان رسیده (زیرا دانته را تا بهشت زمینی‌ هدایت کرده است)، بی‌خبر از مرید و شاگرد عزیزش، از دانته جدا میشود، بی‌ آن که دانته هرگز فرصتی برای خداحافظی با این شاعر بزرگوار پیدا کند. او دانته را شایستهٔ تنها گذاشتن میدادند و او را صاحب سرنوشت خویش مینامد. در پیش روی آنان، دشتی پر گًل قرار دارد که بهشت زمینی‌ را محصور کرده است.





سرود بیست و هشتم:
بهشت زمینی‌، بانوی من

دانته، ویرژیل و استاسیوس وارد بهشت زمینی‌ شده‌اند. این همان بهشتی است که در آغاز آفرینش بشر، آدم و حوا در آن مسکن داشته‌اند و مقرر شده بود که جاودانه در آن بمانند، و از سرما و گرما و پیری و گرسنگی و اندوه و بیماری در امان باشند. اما حوا فریب مار را خورد و به اغوای او میوه‌ی شجره ممنوعه را چید و به همراه آدم از بهشت رانده شد و بدین ترتیب، پدر نوع بشر روضه ٔ رضوان به دو گندم بفروخت، (ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم).

تنها کسی‌ که در این سرود با شاعران سه گانه رو به رو میشود، بانوی زیبای است که ماتیلدا نام دارد، ولی‌ اسم او تا آخرین صفحه برزخ برده نمی‌شود، و فقط در آنجا است که یک بار این نام به میان میاید. این بانوی زیبا و آسمانی راهنمای دانته میشود، تا او را در بهشت زمینی‌ که بعد از آدم و حوا دیگر هیچ آدمی‌ و آدمیزاده‌ای پای در آن ننهاده است، رهبری کند.

دانته این بانوی زیبا را در آن سو‌ی جویباری می‌بیند که جوی باریکی است ولی‌ آبی بسیار ذلال دارد، این همان رود لته یا رودخانهٔ فراموشی است که کوره راه بین برزخ و دوزخ از جریان آن در داخل کرهٔ عرض پدید آمده بود و تا کسی‌ از آب آن ننوشیده و گناهان گذشته را از یاد نبرده باشد، امکان ورود به بهشت را نخواهد داشت.

دانته و همراهانش به جنگل مقدس پا میگذارند و سرانجام به نهر آبی میرسند که در کنارش بانویی سرگرم جمع آوری گلهای وحشی و نغمه سرایی است. این بانو به پرسش‌های دانته در بارهٔ بهشت زمینی‌ پاسخ میدهد. و خبر میدهد که عصر طلایی مورد نظر شاعران که همواره در رویای آن به سر برده‌اند، خاطره‌ای پایدار از همین مکان بوده است که در مغز انسان باقی‌ مانده است و آنجا مکانی به شمار میرود که روزگاری انسان، کاملا شاد و معصوم بوده است. 





سرود بیست و نهم:
بهشت زمینی‌، سلوک عارفانه

برای همراهی آن بانوی زیبا که با گامهایی آهسته از کنار رود لته می‌‌گذارد، دانته به همراهی ویرژیل و استاسیوس برای لحظه‌ای به سمت جنوب پیش میرود، ولیکن نهر به سمت راست می‌پیچد و او دوباره مسیر شرق را دنبال می‌کند. صحنه‌ای که در پیش رویش قرار می‌گیرد، او را به زودی واددار به توقف می‌کند تا اوضاع اطرافش را بهتر ببیند.

بانوی زیبا و دانته که هر کدام در ساحلی جداگانه از نهر حضور دارند به زودی نور درخشانی می‌‌بینند و سپس موسیقی‌ گوشنوازی می‌شنود. این نور و این صدای دلنشین از داخل جنگل به سمت آنان پیش میاید. به زودی نمایش مذهبی‌ بسیار شادمانه و زیبائی از مراسم و آیین دینی مسیحیان در برابر دانته و آن بانوی زیبا آغاز میشود. تمام این نمایش در سمتی‌ که بانوی زیبا حضور دارد رخ میدهد و دانته از آن سو‌ی نهر، به تماشا میپردازد.

از این سرود به بعد، دانته ناظر واقعهٔ شگفت انگیز و پر هیجانی‌ میشود که در پیش روی او در بهشت زمینی‌ صورت می‌گیرد. این ماجرا عبارت از حرکت گردونه‌ای است که عده‌ زیادی از مردان و زنان در پیشاپیش آن و عده‌ دیگر در دو جانبش روانند و حیوانی‌ افسانه‌ای آنرا به پیش میراند. تمام این جریان که چهار سرود را به طور کامل شامل میشود ( سرود بیست و نهم تا سرود سی‌ و سوم)، صورتی‌ سمبلیک دارد و هر جز از اجزای این گردنه و همچنین مشأین همراه آن، مظهر نکته و امر خاصی‌ است. همهٔ این مجموعه به طور کلی‌ مظهر کلیسا است که نمایندگی آیین مسیح را دارد و در اینجا به پیشواز گناهکاری که رو به توبه آورده است میاید تا اعترافات او را بشنود و در دنبال آن وی را به جمع برگزیدگان بپذیرد.

دانته به دیدار این گردونهٔ عجیب، با حیرت به ویرژیل مینگرد تا از او حل معما بخواهد ولی‌ ویرژیل را می‌بیند که چون خود او به حیرت آمده است، زیرا که این مشکلی‌ نیست که با عقل و منطق قابل حل باشد. در سرود‌های بعد راجب این گردونه توضیح داده خواهد شد.





سرود سی‌ امّ
بهشت زمینی‌، بئاتریس

در تمام طول این سرود، هیچ حرکتی‌ از سو‌ی دانته سر نخواهد زد. او در ساحل چپ رود لته ایستاده و در برابر آن ارابهٔ مرموز، غرق در تماشای گروه راه پیمایانی است که سرگرم راه رفنتن هستند. در این سرود، ویرژیل با ظرافت و لطافت و بزرگ منشی خاصی‌ از مرید عزیزش جدا میشود به گونه‌ای که دانته، به هیچ وجه متوجه این امر نمیگردد. تنها هنگامی که دیگر ویرژیل در کنارش نیست ، به حقیقت پی‌ میبرد.

بئاتریس در میان گلهایی که فرشتگان بر او نثار میکنند، درون ارابه‌ای ظاهر میشود، دانته که تحت تاثیر تنها عشقش قرار گرفته به سو‌ی ویرژیل میچرخد تا راهنمایی شود و تا اندازه‌ای تسکین خاطر یابد، اما ویرژیل دیگر در کنارش نیست.

این سرود سی‌ امّ یک منزل مهم سفر آن جهانی‌ دانته است، زیرا در این سرود است که ویرژیل راهنمای فرزانه دانته که دست او را گرفته و از جنگل تاریک به دیار ظلمات برده، و از یکا یک طبقات دوزخ و در دنبال آن از هفت طبقهٔ برزخ گذرانده به بهشت زمینی‌ رسانده بود، ناپدید میشود و بئاتریس راهنامی بهشت دانته به جای او میاید، زیرا که عقل و ادراک بشری که ویرژیل مظهر آن است از آن حد که بهشت زمین یعنی‌ سعادت این جهانی‌ را برای کسان تامین کند، بیشتر نمیتواند رفت و از آن پس این وظیفه با حقیقتی است که باید با قلب آدمی‌ متجلی شود و نه از راه فکر و منطق او، به عبارت دیگر از اینجا به بعد کار کارِ عشق است و نه عقل.

ویرژیل که در سرود بیست و هشتم در لفافه با دانته خداحافظی کرده بود، بی‌ سر و صدا و بی‌ آنکه وی به غیبت او پی‌ ببرد، ناپدید میشود و دانته فقط وقتی‌ متوجه رفتن ویرژیل میشود که کار از کار گذشته است ولی‌ گریه بیختیار او از غم دوری ویرژیل با ملامت شدیدی از جانب بئاتریس رو به رو میشود.

ملامت های تند و صریح بئاتریس که در سرود بعد نیز ادامه می‌یابد، همراه با سرود اول دوزخ، روشن می‌کند که کمدی الهی چرا و به چه منظور پدید آمده است. و از این زاویه است که باید معنا و مفهم واقعی‌ این حماسهٔ عظیم را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.

بئاتریس توضیح میدهد که دانته چنان در لجنزار فساد و آلودگی‌ غرق شده بود که هیچ راهی‌ به جز چنین سفر به دنیای دیگر نمانده بود تا او را دوباره به راه راست بخواند. اشاره اصلی‌ شاعر به این حقیقت است که دیگر برای گناهکار راهی‌ به جز آنکه با نیروی عقل و عشق و با طلب فیض از جانب خداوند سفری به درون روح خویش کند، و در آن مراحل گناه، توبه، پشیمانی و رستگاری را یکایک مورد نظر قرار دهد و از آنها بگذرد، باقی‌ نبود.








سرود سی‌ و یکم:
بهشت زمینی‌، اعترافات دانته

ملامت‌های بئاتریس چنان سخت و تند است که دانته از فرط شرم و ناامیدی، مدهوش میشود و وقتی‌ به خود میاید، خوییشتن را در میان رود فراموشی می‌یابد و بانوی زیبای را که قبلا در بهشت زمینی‌ با او رو به رو شده بود می‌بیند که وی را به درون جویبار برده است و این بانو دانته را وادار می‌کند که کفی از آب این جوی را بنوشد. در سمت دیگر جویبار وی خود را در میان فرشتگانی که مظهر‌های حسنات اصلی‌ هستند می‌یابد و این فرشتگان او را به جانب گردونه و بئاتریس میبرند که دیده به گریفونه، حیوان افسانه‌ای دوخته است که گردونه را حرکت میدهد.

مفهوم واقعی‌ این حیوان، گردونه، فرشتگان و پیرمردان و آنچه در دو سرود بعدی خواهد آمد به ترتیب توضیح داده خواهد شد.

در بارهٔ خطای دانته و گمراهی مهمی‌ که در اینجا بئاتریس با لحنی چنین تند از آن سخن میگوید و در حقیقت دانته با همین تندی خوییشتن را از این گمراهی به باد ملامت گرفته است نیز توضیح داده خواهد شد.

دانته به گناهش اعتراف می‌کند و پس از نوشیدن از آب رود، متوجه شیر دال( گریفونه) میشود که گاه به عقابی کامل و گاه به شیری کامل تغییر ماهیت میدهد. بناب درخواست آن گروه پرهیزگار، بئاتریس نگاهش به دانته می‌افکند و به او لبخند میزند.

گناه دانته دقیقا چه بوده است، چه خطایی مرتکب شده بود که او را در چنین سطح تنزل یافته‌ای انداخته بود؟ به گونه‌ای که مستحق زیستن در دوزخ میشد؟ این گناه چه بود که بئاتریس را وادار میساخت تا بدین حد، با خشونت و شدت به توبیخ او بپردازد و کاری کند که دانته نه به عنوان سالک، بلکه به عنوان شاعر و سرایندهٔ کمدی الهی این ملامت‌ها را در دو سروده بعدی نیز به تفصیل بیان کند؟ در واقع سرود بعدی نیز تا اندازه‌ای همین مبحث را پیش می‌کشد. اما این بار لحن صدای بئاتریس، آرمتر و ملایمتر از قبل است.

در طی‌ قرون گذشته، مفسران آثار دانته، تفسیرات و تاویلات و نیز توضیحات بسیاری به خوانندگان کمدی الهی ارائه کرده‌اند. تنها میتوان به دو پرسش اکتفا نمود، آیا گناه دانته تخلف و عصیان از موازین و مقرارت عملی‌ و اخلاقی‌ بوده و یا آن که در اصل اعتقاد و اندیشه او در باره ی مذهب، شبه‌ای وجود داشته است؟ به نظر می‌رسد که بتوان بی‌ آن که مبالغه و یا به دور از حقیقت حرف زد به این نتیجه رسید که این گناه، آمیزه‌ای از هر دو بوده است. شک نیست که دانته چون مردان دورانش ( مردان قرن سیزدهم میلادی، آن هم در شهری چون فلورانس که مهد تمدن و شکوفایی هنر و ادب و فرهنگ به شمار میرفته است) از لذایذ جسمانی‌، عشق‌های غیر مجاز، و داشتن رابطه با دوستانی شرور و عیاش، بهره‌مند می‌شده است و از سو‌ی دیگر، شاید بیش از اندازه، در طلب شهرت و افتخار بوده است. شهرتی که شاید در دنیای سیاست می‌توانست آن را به سهولت به دست آورد و در باطن، احساس رضایت کند. از سو‌ی دیگر، شاید چون سایر مردان دوره ش، هواخواهی از یک حزب بخصوص را به عنوان کاری شایسته میپنداشته است. بدیهی‌ است که جانبداری کردن از چنان احزابی، نوعی حالت خشم، نفرت ، بی‌ عدالتی و شرارت نیز به همراه می‌اورد. به گونه‌ای که تمام احساسات و عواطف بسیار حقیر بشری، دانته را در گرد بادی از احساسات ناپاک و به دور از انسانیت سوق میداد و او را به چیزهای دنیوی و ناپایدار، علاقمند و وابسته میساخت. در واقع، دانته که نخست با قلبی سرشار از آرمانهای زیبای بشری که بر اساس شرافت و نجابت روح و ادب و احترام به هم نوع پایه ریزی شده بود، در این راه گام نهاده بود. شاید در آغاز صرفاً در طلب همان رستگاری بسیار شرافتمندانه‌ای بود که بئاتریس بعد‌ها برایش به ارمغان آورد.

از سو‌ی دیگر هر گونه انحطاط اخلاقی‌، معمولا با نوعی بحران مذهبی‌ همراه است. برخی‌ از دانته شناسان، بر این عقیده اند که دانته، در برهه‌ای از زمان، کافر و یا بهتر است گفته شود، لامذهب شده و دیگر آن طور که باید و شاید به بسیاری از حقایق هستی‌، باور نداشت. برخی‌ معتقدن که بزرگترین گناه دانته همین رویگردانی از دین و آیین مسیحیت بوده است. البته این فرضیه هرگز در طول تاریخ به اثبات نرسید. و تمام این گفته‌ها صرفاً حد حدس و گمان دارد.

در نتیجه کافی‌ است بگوییم که تفکرات فلسفی‌ دانته، موجب دوری او از مطالعه و بررسی‌ عمیق چیزهای بی‌ زوال و ابدی شده بود. و شاید دلبستگی بی‌ حد او به علم بشری، عشق به خدا را در وجودش از میان برده و تا اندازه‌ای نسبت به نظام عالم هستی‌ بی‌ اعتقاد شده بود، بویژه پس از مرگ بئاتریس که تنها عشق واقعی‌ دانته در سراسر عمر ش به شمار میرفت. شاید مرگ بئاتریس، چین تاثیر منفی‌ و مخربی در روح دانته برجا نهاده و موجب رویگردانی این شاعر از الطاف و رحمت الهی شده بود. بدینسان با جدایی جسمانیش از بئاتریس فانی، خود را از بئاتریس نمادین که همانا رستگاری و سعادت جاودانه است، جدا ساخته بود. 




سرود سی‌ و دوم:
بهشت زمینی‌، دگردیسی‌های ارابه

در این سرود سمبولیسم کمدی الهی در حد اعلا خود جلوه‌گر است. گریفونه که مظهر عیسی است ، گردونه را که مظهر مسیحیت و کلیسا است، به دیرختی که چون حوا میوه‌ی آن را چید، خشک شد و مظهر معرفت نیک‌ و بد است می‌بندد، و درخت بر عصر تماس با این گردنه، شاخ و برگ تازه بر می‌آورد. به غیر از آنها، هفت پری جنگلی‌ هنوز در کنارشان حضور دارند.

در این وقت دانته از شیرینی‌ و زیبائی آن ترانهٔ بهشتی‌ دوباره به خواب میرود و چون بیدار میشود بئاتریس را که مظهر تجلی‌ حقیقت الهی از راه مذهب و ایمان است، می‌بیند که بر روی زمین نشسته است و او را متوجه تغییراتی می‌کند که در گردونه پدید میاید و این تغییر شکل به صورتی‌ عجیب در برابر نظر دانته صورت می‌گیرد.

در این سرود دو واقعه خارق‌العاده رخ میدهد. تجدید حیات آن درخت و دگرگونی‌هایی‌ که در ارابه پدید میاید.

در بارهٔ مفهوم سمبلیک روییدن شاخ و برگ بر درخت، نظریات و تعبیرات بقدری مختلف است که شاید هرگز منظور اصلی‌ دانته از این اشاره روشن نشود، فقط میتوان احتمال داد که چون دانته خود این درخت را از نظر معنوی، نماینده عدالت الهی میشمارد، این شاخ و برگ نو، به این موضوع ارتباط داشته باشد. ولی‌ مفهوم تغییرات گردونه را به آسانی می‌توان دریافت، این گردونه مظهر کلیسا و تغییراتی که در شکل آن روی میدهد، نماینده تحولات ۱۳۰۰ سالهٔ تاریخ کلیسا تا زمان دانته است، در عصر این تغییرات، کلیسا در نظر دانته، به خاطر مال و منالی که تحصیل کرده، به صورت غولی درآمده است، و در این حال، برای خاندان پادشاهی فرانسه، مقام طعمه‌ای را یافته است.

کلیسای فاسد زمان دانته در این سرود به فاحشه‌ای نیمه عریان تشبیه شده که با نگاه‌های وقیحانه خود مشتری می‌طلبد و فیلیپ لوبد پادشاه فرانسه که پاپ را خریده و کلیسا را ملعبهٔ خود کرده بود در اینجا به صورت فاسق یا جاکش این فاحشه درآمده است.

در این سرود، استاسیوس هنوز هم همراه دانته است. گروه عارفان راه پیمایی که شاهد حضورشان در سرود بیست و نهم بودیم، و ارابه‌ای را حمل میکردند که بئاتریس در آن حضور داشت، بهشت زمینی‌ را ترک میکنند، این کار پس از آن که شیر دال، ارابه را به درخت تشخیص خیر و بدی می‌بندد صورت می‌گیرد. درخت مزبور بلافاصله بعد از این کار پر از شاخ و برگ میشود، حال آن که تا آن زمان خالی‌ از هر شاخ و برگی بود.





سرود سی‌ و سوم: پایان سفر برزخ
بهشت زمینی‌، سخن در پیرامن عددی مرموز

پس از تغییرات پیاپی وضع گردونهٔ مقدس، و در دنبال سرود‌های که در وصف صفات برجسته و نیکوی الهی و اعمال صالحه خوانده میشود، بئاتریس، ماتیلدا، دانته و استاسیوس، در طول رود لته پیش میروند تا به سرچشمهٔ آن میرسند که سرچشمهٔ هر دو رودِ بهشت زمینی‌ است. این رود دومین، اونویه نام دارد و همچنان که آب لته دارای این خاصیت است که یاد گناهان گذشته را از خاطر بیرون میبرد، آب اونویه این خاصیت را دارد که یاد ثواب کاریها را در دل نوشنده گان خود زنده می‌کند.

بئاتریس، دانته را با مفهوم درخت معرفت نیک‌ و بد آشنا می‌کند و خبر از ظهور نزدیک یک آزادی بخش و منجی میدهد که باید حقیقت را از نو پیروز کند. و به وی دستور میدهد که آنچه را که دیده است برای دیگر مردمان جهان شرح دهد و در واقع، دانته از طرف بئاتریس یا حقیقت الهی، ماموریت نوشتن کمدی الهی را پیدا می‌کند، تا داستان رستگاری او، وسیله‌ای برای رستگاری ابنأً بشر شود، زیرا خود دانته در اینجا یک آدم تنها نیست، بلکه سمبل و مظهر بشریت است.

در این آخرین سرود برزخ، مثل اولین سرود دوزخ، دانته با ایما و اشاره سخن از مردی به میان می‌آورد که باید با ظهور خود، عدالت را در جهان حکمفرما کند این مرد در دوزخ تازی‌ شکاری و در اینجا ۵۰۰ و ۱۰ و ۵ نامیده میشود و طبعا چنین معمای تمام مفسران و دانته شناسان را در طول چند صد سال به کار واداشته است یا سر کار گذاشته است تا مفهوم این اشارات را روشن کنند.

آخرین سرود برزخ، مانند آخرین سرود دوزخ با کلمهٔ ستارگان پایان می‌یابد و این کلمه یک بار دیگر نیز در آخر بهشت تکرار میشود. در آخر دوزخ، وجود این ستارگان مفهوم بازگشت دانته یعنی‌ بشر گناهکار را به دنیای روشنای و در اینجا مفهوم ارتقای روحی‌ او را به جانب کانون نور و فروغ دارد.

سرود وقتی‌ به پایان می‌رسد که دانته به نمایندگی بشریت پس از تصویه روح خویش از آلودگی گناه و شستن آن با آب پشیمانی و توبه، پاک و مجرد، آمادهٔ صعود به عالم فروغ جاودان یعنی‌ عالم رستگاری و آرامش روحی‌ شده است.