مهر ۲۲، ۱۳۸۷
برزخ- سرود ۱۶ تا ۲۱
سرود شانزدهم
طبقه سوم: ارباب غضب
دانته و ویرژیل در این حلقه سومین برزخ که خاصه کیفر اهل خشم و غضب است در درون دود سیاه و غلیظی حرکت میکنند که در آن چشم، چشم را نمیبیند و دانته را در برزخ به یاد دوزخ و ظلمت آن میاندازد. در درون این دود تیره و غلیظ ارواح اهل خشم و غضب بسر میبرند و این تیرهگی از نظر سمبلیک مظهر تاریکی عقل و ادراک این کسان در دوران زندگانی است. تقریبا تمام این سرود به بحث فلسفی جالبی در باره جبر و اختیار اختصاص یافته که بحثهای متمادی حکما و فلاسفهٔ ما را در این باره به خاطر میآورد.
این سرود و سرود بعد از آن درست در مرکز کمدی الهی قرار دارد، به این ترتیب که یکی پنجاهمین و دیگری پنجاه و یکمین سرود از سرودهای صد گانهٔ این کتاب است. بین جهت تقریبا یقین است که دانته تعمداً این دو سرود را به بحث در باره موضوع فلسفی مهمی که اساس کمدی الهی بشمار میرود اختصاص داده است.
کیفر و مجازات ارواح خشمگین، در اینجا دود است، چرا که تاثیر خشم این است که قوهٔ قضاوت را کور میکند و احساسات طبیعی را از میان برمیدارد به طوری که انسان دیگر نمیداند مشغول انجام دادن چه کاری است. بنابراین کیفر ارواح خشمگین، در این خلاصهای میشود که همان گناه را دوباره تحمل کنند. دانته خشم را معمولا با تصاویری از دود و خفگی نشان میدهد. به ارواح دوزخی که در دایرهٔ پنجم دوزخ حضور دارند بیندیشید ( سرود هفتم دوزخ)، قلب آنان، با دودی تیره و کدر گرفته شده است و مجازاتشان این است که در بستر گًل آلود مرداب استیکس دراز بکشند و پیوسته احساس خفقان کنند.
دانته در این سرود فقط یک تصویر از ارواح خشمگین به خواننده نشان میدهد. شاید به این دلیل که در بخش دوزخ، قسمت زیادی را به این گروه اختصاص داده است و از انواع گوناگون خشمگین و خشن و تندخوو سخن گفته است. در این سرود دانته، مردی چون مارکو را معرفی میکند، که موجودی سخاوتمند و گرم و آتشین مزاج است و دارای خلق وخوییی تند است و پس از آن که به سرعت خشمگین میشده است، دوباره آرامش خود را باز مییافته است. کسی اطلأعات زیادی در باره مارکو لمباردو ندارد، اما بنا به اظهارات نخستین مفسرانی که پس از دوران دانته بودند، او ظاهرا یک دربای فقیر و خوشرو و زرنگی بوده است.
ارواح این سومین حلقه، به دلیل گناهی که در زمین مرتکب شدهاند، اکنون ناچارند که از وضعیتی عجیب در رنج باشند. دانته در این حلقه ، جرات نمیکند از کنار راهنامی فرزانه و خوبش جدا شود، و صرفاً با کمک گرفتن از منطق (ویرژیل) است که قادر میشود از آن مه غلیظ دوباره بیرون بیاید و راه خروجی را بیابد و به نور و روشنایی قدم بگذارد.
چون کوری که در پس راهنما میرود تا راه گم نکند و با هیچ مانع بر نخورد، که موجب جراحت یا کشتنش گردد، من نیز آن گونه گام برمیداشتم، و در هوایی تند و کثیف پیش میرفتم و به فرمان راهنمایم که میگفت: زینهار از من جدا نگردی! گوش میدادم.
بره خدا، یکی از القاب حضرت عیسی یعنی حیوانی که مضهر آرامش است
ای موجود خدا که اینک، خود را از گناه پالایش میدهی، تا زیبا نزد آفریدگارت بازگردی.
دنیا کور است و تو هم از همانجا میای، یعنی تو هم مثل دنیا کورکورانه زندگی میکنید
یعنی اگر قرار بود که فقط جبر باشد و اختیاری در میان نباشد در آن صورت خلاف عدالت بود که نیکو کارن در زندگانی دیگر نکویی ببینند و بد کاران در آن جهان به دوزخ روند (بحث معروف جبر و اختیار در بین فلاسفه ایران)
اکنون قوانین وجود دارند ولی کیست که به آن عمل کند؟ هیچ کس، زیرا شبانی که پیشا پیش گلّه میرود، نشخوار تواند کرد، اما شکافته سم نیست، این تعبیر از تورات است که در آنجا میگوید:از بهأیم اینها را بخورید: آنها که هم نشخوار کنندگان هستند و هم شکافته سم میباشند. مثلا خوک شکافته سم میباشد ولی چون نشخوار کنند نیست نباید خورد، یا شتر و خرگوش که هر دو نشخوار کننده هستند ولی چون شکافته سم نیستند، نباید خورد (تورات، سفر لاویان ، باب ۱۱). مراد از شبانی که پیشا پیش گلّه میرود، در اینجا پاپ است که شبانی پیروان عیسی را دارد و مفهوم کلی این بند این است که: پاپ که باید رهبر مردمان به سوی صلاح باشد، علم دارد، یعنی نشخوار میتواند کرد، اما بی غرضی و عدالت خواهی ندارد، یعنی شکافته سم نیست. نشخوار کردن اشاره به از بر داشتن و بر زبان آوردن آیات و ابواب کتاب مقدس، شکافته سم بودن، اشاره به قدرت تشخیص، شکافتگی میان خوبی و بدی.
شرح حال امروز ایران در این سرود بخوبی مشخص و آشکار است: لاجرم مردمان که پیشوای خویش را صرفاً در بند آن مال و منالهای دروغین میبینند که خود نیز آزمندانه در پی انهایند، در همین چراگاه رخت میافکنند و به سراغ جای دورتر از آن نمیروند ( مثل حاکمان حریص و مال پرست میشوند و جور دیگری رفتار نمیکنند)، پس میتوانی دید که سؤ اداره (حکومتی ناشایست) علت اصلی فساد دنیاست، نه آنکه فطرت شما فاسد باشد، (دلیل شرارت و بدطینتی دنیاست نه آن که طبیعت شما چنین فاسد و بد گشته باشد.) روم که جهانی را نکو کرد ( یعنی مرکز امپراطوری بزرگی شد که قوانین آن راه را برای استقرار آیین مسیحی باز میکرد، ایران که مهد تمدن دنیا بود)، به داشتنِ دو خورشید، خو داشت ( عادت داشت) که این و آن راه (راه دنیوی و اخروی)را روشن میکردند، یکی خورشید زمین بود و دیگری خورشید خداوند ( دو خورشید اشاره به امپراطور خورشید زمین و پاپ خورشید خدا). اکنون یکی از آن دو، آن دیگری را خامش کرده ( پاپ جای امپراطور نشسته، آخوند بیسواد جنایت کار بی وجدان، به جای شاه نشسته) و شمشیر به صلیب پیوسته است، ( به نام خدا آدم میکشند)، و به ناچار ترکیب این دو، جز تباهی در پی نمیتواند داشت. پاپ صلیب و شمشیر را یکجا در اختیار دارد و اساس فساد روحانیت، هم همین است یعنی در دست داشتن قدرت زمینی. زیرا که اگر این دو به هم بپیوندند، یکی را از دیگری واهمه نخواهد داشت، اگر سخنم را باور نداری به خوشههای گندم بنگر، که هر گیاهی را از بذرش میتوان شناخت ( یعنی وقتی ریشه فاسد شود، تمام محصول فاسد خواهد شد (انجیل متی باب هفتم))
قبلا (قبل از انقلاب و حکومت ملایان خبیث) جوانمردی و نزاکت حکمفرما بود، اما اکنون هر آنکس که پیش از این از روی شرم از سخن گفتن با مردمان نکو و نزدیک با آنان دوری میجست، بی بیم و هراسی از آنجا میتواند گذشت، یعنی پیش از این بدان از روی شرمنده گی، نزد مردمان نیکو نمیآمدند و خود را از انظار پنهان میداشتند، اما امروزه اخلاق عمومی چنان فاسد شده که هیچ کس از بدکاری خود شرم و نگرانی ندارد.
سرود هفدهم
طبقه سوم: اربابان خشم
طبقه چهارم: تن آسایی و تن پروران
ویرژیل و دانته از میان دود غلیظی که اربابان غضب را در میان دارد بیرون میایند و رو به مغرب همچنان در حلقهٔ سوم به راه خود ادامه میدهند تا به پلّکانی میرسند که باید ایشان را به طبقه چهارم ببرد، ولی در بالای این پلکان شب فرا میرسد و ایندو ناگزیر به توقف میشوند و این توقف وسیلهٔ آن میشود که ویرژیل همچنان که در دوزخ کرده بود، طبقه بندی برزخ و انواع گناهانی را که در آن کیفر میبینند، طبق منطق عشق، که شامل عشق خوب و عشق بد میشود و انواع گناه کارن در برزخ، به حسب این تقسیم بندی مورد مجازات قرار دارند، برای دانته شرح میدهد.
نه فقط این سرود که دانته آنرا اساس برزخ قرار داده و سرود وسطای کمدی الهی است، بلکه این طبقه برزخ که دانته و ویرژیل در این هنگام در آن قرار دارند طبقه وسطای دنیای ماورای طبیعه دانته است، زیرا که در این موقعه این دو، در طبقه چهارم برزخ هستند که سه طبقه اول برزخ و سراسر دوزخ در زیر آن و سه طبقه آخر برزخ و سراسر بهشت در بالای آن است، بدین جهت دانته خود در این سرود تذکر میدهد که ما اکنون در وسط اثر او هستیم.
دانته پس از خروج از میان دود غلیظ که ارواح خشمگین را در برگرفته است، در مکاشفه ای الهام گونه، گناه خشم و غصب را به وضوح مشاهده میکند و سرانجام فرشته ی آن طبقه ، به استقبال شاعران میآید و سومین Pرا از پیشانی دانته می زداید
"مردی مصلوب بر من ظاهر شد که در مرگ نیز نگاهش تحقیر آمیز و وحشی مینمود و در پیرامن وی خشایار شاه کبیر و همسرش استر و مردخای عادل که گفتار و کردار ملامت ناپذیر داشت هویدا بودند"، این دو بند از این سرود اشاره است به استر دختر یهودی که بنا بر گفته تورات زن سوگلی خشایار شاه شد. و در نتیجه هامان وزیر خشایار شاه که با یهودیها دشمن بود و توانسته بود از شاه فرمان قتل عام آنان را بگیرد، بر اثر نفوذ استر و مردخای، مغضوب شاه قرار گرفت و به دار آویخته شد ( به صلیب کشیده شد، ظاهرا این به صلیب کشیدن یکی از مجازاتهای یهودیان بوده است)، این ماجرا به تفصیل در کتاب استر تورات که سراسر آن به شرح این واقعه میپردازد، شرح داده شده است. ولی چون هیچ اشارهٔ دیگری در هیچ یک از تواریخ ایرانی، یونانی و رومی بدین واقعه نشده، معلوم نیست این داستان تا چه حد حقیقت داشته باشد.
نام پادشاه ایران در تورات اخشوروش آماده است که درست معلوم نیست آنرا با کدام یک از پادشاهان هخامنشی تطبیق میتوان داد ولی از قرائن بیشتر احتمال میرود که منظور، خشایار شاه باشد.
قسمتی از متن تورات در این باره چنین است، تورات کتاب استر، باب هفتم: در ایام اخشوروش چنین واقع شد: این همان اخشوروش است که از هند تا حبش بر ۱۲۷ ایالت سلطنت میکرد. پس پادشاه و هامان، نزد ملکه (استر)به ضیافت حاضر شدند و پادشاه در روز دوم، در مجلس شراب به استر گفت: مقصود تو چیست که به تو داده خواهد شد و درخواست تو کدام، اگر چه نصف مملکت باشد، بجا آورده خواهد شد. استر ملکه جواب داد و گفت:ای پادشاه اگر در نظر تو التفات یافته باشم و اگر پادشاه را پسند آید، جانِ من به مسئولِ من و جان قوم من به درخواستِ من، به من بخشیده شود، زیرا که من و قومم فروخته شدهایم تا که کشته، نابود و هلاک شویم و اگر به غلامی و کنیزی فروخته میشودیم، سکوت مینمودم، با آنکه مصیبت ما نسبت به ضرر پادشاه هیچ است.
آنگاه اخشوروش پادشاه، استر ملکه را خطاب کرده و گفت: آن کیست و کجاست که جسارت نموده است تا چنین عمل نماید؟ استر گفت: عدو و دشمن همین هامان شریر است. آنگاه هامان در حضور پادشاه و ملکه به لرزه درامد و پادشاه غضبناک شده از مجلس شراب برخاسته و به باغ قصر رفت.
پس هامان دید که بلا از جانب پادشاه برایش مهیا است. بر پا شد تا نزد استر ملکه برای جان خود تضرع نماید و چون پادشاه از باغ قصر به جای خود در مجلس شراب برگشت، هامان بر بستری که استر بر روی آن بود، افتاده بود. پس پادشاه گفت: آیا ملکه را در حضور من در خانه بی عصمت میکند؟ سخن هنوز بر روی لبان پادشاه بود که روی هامان را پوشانیدند و هامان را بر روی داری که برای مردخای آماده کرده بود، مصلوب ساختند و غضب پادشاه فرو نشست.
اما همچنان که خورشید دیده گان ما را خیره میکند، و به خاطره همین درخشندگی، چهرهٔ خویش را از ما نهان میدارد، در اینجا نیز توانایی مرا، تاب پایداری نماند.
وی با ما چنان رفتار میکند که آدمی با خویشتن(اصل فکر از انجیل میباشد، انجیل متی باب هفتم، آنچه خواهید مردم به شما کنند، شما نیز به ایشان کنید و همسایه خود را همچو نفس خود محبت نما)
و او به من گفت: در اینجا عشق به نیکی از بیماری قصور در انجام وظیفه درمان مییابد، یعنی آنان کز عهده پیمان عشق به خوبی برنیامند، اینجا علاجش آشکار شود، یعنی اینجا کسانی به خاطر تطهیر خود کیفر میبینند که در زندگی نیت خوب داشتهاند ولی در راه نیکویی سهلانگاری کردهاند و وظیفهای را که عشق به نیکویی به عهده آنان گذاشته بود به خوبی انجام نداده اند.
خالق و مخلوق هرگز بی عشق نبوده اند و این عشق یا غریزی است و یا اکتسابی و تو خود از این نکته نیک آگاهی. ( از اینجا بحث معروف ویرژیل در باره عشق و طبقه بندی خاص آن که ساکنان هفت طبقه برزخ که از روی آن طبقه بندی شده اند شروع میشود. و این تقسیم بندی طبق منطق ارسطو صورت گرفته و دانته که کتاب فلسفه ارسطو را خوانده است قاعدتاً از این نکته نیک آگاه است و بر این منطق وقوف دارد. عشق غریزی یعنی عشق فطری و جاذبهای که آدمیان و حیوانات و نباتات را به سوی هم میخواند. عشق اکتسابی یعنی عشق ارادی که بشر طبق اختیار خود و از روی صلاح اندیشی رو به آن میآورد. خالق و مخلوق هرگز بدون عشق نبوده اند یعنی چه آفریدگار و چه آفریدگان کاری را جز از روی عشق، انجام نمیتوانند داد، منتهاا بعدا توضیح داده میشود که این عشق میتواند علاقهای نیکو یا علاقهای بد باشد. ) و عشق غریزی هرگز به راه خطا نمیرود اما آن دیگری به عکس، یا از ناشایستگی معشوق و یا از کمی فزون از حد اشتیاق و یا از زیادی فزون از حد آن، در معرض خطا است. یعنی عشق ارادی از سه راه اشتباه میتواند کرد، ۱- یا اینکه متوجه هدفی شود که قابلیت و استحقاق آن را نداشته باشد، ۲- یا آنکه زیاد از حد حرارت بخرج دهد ۳- یا حرارت کافی به خرج ندهد
در مزرعه وجود شما، عشق، بذر هر خوبی و بذر هر بدی است
اما چون عشق به هر حال دست از خدمت به آنکس که در وجودش خانه دارد نمیتواند برداشت، به ناچار جمله کسان از کینه توزی به شخص خویش در امانند، ( تقسیم بندی اول: وقتی که عشق به سمت بدی منحرف میشود ولی چون این بدی نمیتواند به سمت خود شخص و یا به سمت پروردگار متوجه باشد به ناچار به صورت بد خواهی نسبت به دیگران در میاید، این چنین عشق خود به سه قسمت فرعی تقسیم میشود که هر یک از آنها مربوط به یک طبقه از سه طبقه نخستین برزخ است، طبقه اول غرور، طبقه دوم حسد، طبقه سوم خشم)
هر آدمی طرحی مبهم از خیری که روحش را آرامش میتواند داد، بر لوح دل دارد و چون خود را مشتاق آن میبیند، میکوشد تا بدان دست یابد ( یعنی هر کسی برای خود کمال مطلوبی دارد که در پی آن است تا روح خویش را با وصول به آن از نعمت آرامش برخوردار بیند
تنها خدا است که ذاتاً خوب است.
خست، شکم پرستی و شهوت رانی که گناهکارن مربوط به این سه گناه در حلقههای پنجم، ششم و هفتم برزخ مجازات میبینند.
سرود هجدهم برزخ
طبقه چهارم برزخ: تن آسانان، تن پروران
در این سرود دانته و ویرژیل با دستهٔ دیگری از برزخیان برخورد میکنند که دستهٔ تنبلها نامیده میشوند. اینان ناگزیرند در تمام مدت کفاره ی خویش در طول حلقهای که گرداگرد این کوه میچرخد به شتاب مشغول دویدن باشند، زیرا که در دوران زندگانی خویش بر اثر تنبلی و تن آسانی دست از کوشش در راه خدمت به خلق و تزکیهٔ نفس خود برداشته و کاری انجام نداده بودند.
دانته به این دست از ارواح برزخی که تنها دسته از برزخیانند که سرودی مذهبی نمیخوانند، فقط ۵۰ مصرع اختصاص داده است و ظاهرا میخواهد بدین وسیله بی اعتنایی خویش را نسبت بدیشان نشان داده باشد.
همچنان که در مورد ابن الوقتها در سرود سوم دوزخ چنین کرده بود، منتها در اینجا این حس تحقیر او خیلی ملایمتر است.
در آخر سرود دانته برای دومین بار به خواب میرود تا خواب سمبلیک تازهای ببیند.
مفهوم عشق را که تو هر نکویی و هر بدی را زایده آن میدانی به من بنمای
کورانی که ادعای عصا کشی دارند، در واقع اشاره به آن فلاسفهای است که میگویند، عشق به هر صورت شایان ستایش است و هیچ نوع آن زاینده بدی نمیتواند شد (اصل فکر کوران عصا کش از انجیل گرفته شده است، انجیل متی باب پانزدهم: ایشان را واگذارید کوران راهنمایان کورانند و هر گاه کور، کور را راهنما شود، هر دو در چاه افتند)
روح که آمادهٔ محبتش آفریده اند، به محض آنکه جاذبهٔ لذتاش برانگیزد و به عمل خواند، روی به جانب آنچه مطلوب اوست میبرد، یعنی عشق بالقوه در روح آدمی وجود دارد و وقتی به صورت بالفعل درمیاید که جاذبه کسب لذتی آن را برانگیزد
قدرت ادراک شما از هر حقیقتی تصویری برمیاورد و آن تصویر را در درونتان میگستراند و از این راه روح را به سوی خویش میخواند، اگر روح که توجهش چنین معطوف شده است، مجذوب این تصویر شود، چنین جاذبهای عشق است، عشقی طبیعی که با کشش لذت این تصویر را از نو با روح شما پیوند میدهد. ( یعنی قوهٔ ادراک آدمی از هر چیز که میبیند تصویری به درون روح میفرستد و اگر این تصویر مورد پسند روح قرار گیرد در آن صورت عشق بوجود میاید و این عشق هنوز صورتی طبیعی دارد زیرا که وارد مرحلهٔ عمل نشده است )
آنگاه همچو پیچ و تاب شعله آتش که به اقتضای طبیعتش، مشتاق صعود بدانجاست که در آن جوهر نار بیش از هر جای دیگر دوام میکند، روح مجذوب نیز روی به سوی میل میبرد که کششی معنوی است و در این راه باز نمیایستاد مگر آنکه به محبوب دست یافته باشد ( یعنی همچنان که آتش رو به سوی کرهٔ نار که زادگاه اوست دارد تا مگر بدان رسد، روح آدمی نیز پس از آنکه در خود احساس عشق کرد به نیروی شوق و میل راه تلاش را در پیش میگیرد تا بدانجا رسد که هدف او و برنگیزندهٔ اشتیاق اوست.
لاجرم اکنون میتوانی دید که تا چه اندازه حقیقت امر بر آن کسان که عشق را به خودی خود شایان تحسین میشمارند، پوشیده است. ( اشاره به پیروان عقیده اپیکور که معتقدند عشق به هر صورت که باشد محترم و شایان ستایش است. در اینجا دانته از زبان ویرژیل میگوید هر چند که نفس عشق همیشه خوب است ولی اگر هدف آن چیزی ناشایسته باشد، نتیجه آن شایان ستایش نمیتواند بود. عشق خود قابل تقدیس است ولی میتوان آنرا در راهی به کار برد که مستحق ملامت باشد )
اگر عشق از خارج به سراغ ما میاید و روح ما پا به پا همراهیش نمیکند، در این صورت روح را هیچ هنری در رفتن یا نرفتن به راه راست نیست، یعنی اگر عشق از عوامل خارجی زاده میشود و روح در این میان فقط وقتی رو به سوی آن میبرد که تحت تاثیر این عوامل قرار گرفته باشد، در این صورت عشق امری است که مستقیماً به روح مربوط نیست و نباید بدی یا خوبی آنرا از چشم روح آدمی دید. و او به من گفت: من هر آنچه را که عقل در این باره تواند دید به تو میگویم اما در باره آنچه از حوصلهٔ عقل برون است، انتظار پاسخ را جز از جانب بیاتریس مدار، زیرا که این کار، کار ایمان است.(اشاره بدان که ویرژیل مظهر عقل و منطق انسانی است و چون در این بحث بیش از آنکه پای عقل در میان باشد، پای عشق و روح در میان است، پاسخ کامل این سوال را باید از بیاتریس یا مظهر عشق و عاطفه خواست.
و این درست مفهوم شعر حافظ است که میفرماید:
دل چو از پیر خرد نقد معانی میجست، عشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشگل بود )
هر ترکیبی که از ماده جدا و در عین حال بدان پیوسته باشد، صفت متمایز خاصی دارد . ،هر حقیقت غیر مادی، مثلا روح، که با حقیقتی مادی، مثلا جسم، یکی شده و در عین حالی که استقلال خود را حفظ کرده، با آن پیوسته باشد، فقط از راه آنچه توسط این جسم قابل درک و رویت است، امکان تجلی دارد، همچنان که نیروی حیاتی درختان را جز از راه دیدار سرسبزی شاخسار و برگهای آنان در نمیتوان یافت از این رو در باره غرایز و تمایلات و غرایز اولیه و اصلی بشر میتوان گفت که که این تمایلات و غرایز ارتباطی با تجلی خاص از جانب روح او ندارند بلکه به طور فطری و ذاتی با نهاد او سرشته شدهاند ( همانطوری که عسل ساختن با سرشت زنبور عجین شده است) و از بابت آنها نمیتوان روح را ملامت کرد و یا ستود، اما شما برای تطبیق آنان با تمایلات خویش قدرت عاقلهای را در وجود خویش دارید که راهنمای اعمالتان است و باید که این نیرو همواره در آستانهٔ رضا ماند ( قدرت عاقله اشاره به عقل و ادراک بشری که او را به جانب احتیاط و مدارا میخواند و باید که همواره در آستانهٔ رضا بماند یعنی باید همیشه طوری رفتار کنید که این نیروی عاقله از شما راضی باشد، مفهم این بند این است که غرایز و تمایلات ساده و اصلی در اختیار ما نیستند اما برای اینکه بقیه عواطف و احساسات خویش را با این تمایلات فطری که بد نمیتوانند بود، وفق دهیم و از افراط و تفریط بپرهیزیم باید از عقل که ما را به میانه روی میخواند کمک بگیریم )
و همین قدرت عاقله است که عشق خوب را استقبال و عشق بد را ترد میکند و از این راه امکان اصلاح را به شما میدهد. یعنی شایستگی و یا ناشایستگی شما وابسته بدان است که این قدرت عاقله را در چه راه به کار برید و آنرا صرف هدفی کنید که از عشق به خوبی زاده میشود یا از عشق به بدی.
کسانی که در این باره اندیشیدند و به کنه این معضلات راه یافتند وجود این آزادی را برای روح مسلم دانستند و لاجرم برای جهانیان علم اخلاق را به یادگار نهادند. ( اشاره به فلاسفه بزرگ کهن و پیامبران)
نتیجه کلی این بحث: به فرض آن هم که قبول کنیم هر نوع میل به صورت جبری و تحت تاثیر عوامل خارجی در وجود آدمی پدید میاید و ما را در پیدایش آن اختیاری نیست، ولی به هر حال منکر آن نمیتوان شد که در صورتی که این میل متوجه هدفی نامشروع باشد، اختیار عدم پیروی از آن و خود داری از رفتن به راهی که این میل نشان میدهد، با خودِ ماست، از نظر استعاری اشاره بدان است که علم الهی که بیاتریس در اینجا مظهر آن است در مورد بشر قائل به اختیار است و جبر مطلق را قبول ندارد ( در سرود پنجم بهشت، بیاتریس در این باره با دانته گفتگو میکند)
دانته سفر خود را به جهانِ دیگر در شب آدینهٔ مقدس شروع کرده بود که در آن ماه صورت بدر داشته است، بنابر این در این موقع که شب سهشنبه یعنی شب هجدهم ماه قمری است، ماه زودتر از حوالی نیمه شب طلوع نمیکند، و در این هنگام تابش آن نور ستارگان را ضعیف میکنند
در کمدی الهی، دانته برای شرح حال هر دسته از گناهکارن در طبقات مختلف دوزخ و برزخ همیشه دو نمونه مثال میاورد که یک نمونه از تورات و انجیل و دیگری از متالوژی و تاریخ میباشد.
بشتابید تا مبادا با قصور در عشق وقت گرانبهایتان را به هدر دهیم زیرا که این ابراز شوق از نو برکت الهی را شامل ما خواهد کرد، یعنی تلاش برای نیکو کاری، لطف الهی را افزون گرداند.
باربارا سا، یا فردریک ریش قرمز، امپراطور معروف آلمان که در بزرگترین جنگ صلیبی، مدتی فرماندهٔ کل قوای صلیبی بود و در یکی از زدو خوردهای خود با مسلمانان، هنگامی که میخواست با اسب از رودخانه بگذرد، در آن غرق شد، عقیده برخی از آلمانها این است که این امپراطور نمرده است بلکه در غاری در کوهستان کیپهویزر کنار تخته سنگی نشسته است و هر وقت که ریش او آنقدر دراز شود که سه دور، دورِ تخته سنگ بپیچد، وی از غار بیرون خواهد آمد و دوباره دست به شمشیر خواهد برد. فردریک ریش قرمز در سال ۱۱۶۲ شهر میلان را آتش زد و آنرا ویران کرد.
سرود نوزدهم
طبقه پنجم: خسیسان و اسراف گران، مسرفین
قسمتی از این سرود به رویای دانته و بقیه آن به خسیسان طبقه پنجم برزخ اختصاص دارد. این ارواح دست و پای بسته دارند و از رو به زمین خفته اند و ناگزیرند پیوسته به همین حال باقی بمانند و سرودی را بخوانند که حاکی از پشیمانی است، زیرا اینان در زندگی پیوسته به مال و منال زمینی وابسته بوده اند و روحشان چنان با زمین پیوستگی داشته که فراتر از آن را نمینگریسته است، همچنین در اینجا قدرت نگاه کردن به آسمان از ایشان سلب شده است، زیرا در زندگی از راه آزمندی جز به دانچه ناپایدار و موقتی بوده، ننگریسته بودند. در سرود ۲۲ برزخ تذکر داده میشود که خسیسان تنها دستهٔ ارواح ساکنان این طبقه برزخ نیستند، بلکه اسراف کارن نیز که درست جرم خلاف آنها را دارند در حلقه ایشان بسر میبرند. در طبقه چهارم دوزخ نیز این دو دسته با هم در یک حلقه جای داشتهاند. دانته در این طبقه برزخ به تفصیل با یکی از پاپ ها، آدریانو پنجم، گفتگو میکند. این موقع نخستین ساعات بامداد سهشنبه بعد از عید پاک است که طبق حساب دانته مطابق با ۱۲ آوریل سال ۱۳۰۰ است.
هنگامی که دانته از خواب بیدار میشود، خورشید طلوع کرده است. دو شاعر از پلّکانی که به پنجمین طبقه منتهی میشود، بالا میروند و به سمت راست میچرخند. کمی پیش از سحر دانته رویای زنی لال و چپ چشم با پایی لنگ و دستانی بریده با چهرهی سفید چون مرده را میبیند که ترانهای میخواند( پری دریایی سمبل ظواهر زندگی ) و سپس میبیند که ویرژیل بنا به درخواست بانویی( مظهر عقل)، نقاب از چهرهٔ آن موجود بر میدارد. رویاهای نزدیک سحر به عقیده دانته، رویاهای صادقه هستند یعنی واقعی میباشند. دانته با صدای ویرژیل بیدار میشود و پس از کمی راه پیمایی، با فرشتهٔ تقوا و پارسایی رو به رو میشوند که دعای متبرکی را میخواند و آنان را به پلکان بعدی راهنمایی میکند.
ویرژیل سه بار او را صدا میزند تا دانته بیدار میشود و بانو که اینجا مظهر عقل است پیراهن پری دریایی را بر تنش میدرد و شکم او را به دانته نشان میدهد که از بوی عفن وی دانته بیدار میشود. یعنی مظاهر و امیال زندگی با اینکه ظاهری خوب دارند ولی در باطن باعث گمراهی فرد میشوند.
آخرین ساعت شب که سردتر از همه ساعات شب میباشند، زیرا بقایای گرمای روز گذشته دیگر قدرت تعدیل این سردی را که ناشی از تابش ماه و گاه از تابش ستاره زحل است، که بامدادن در بالای افق پیدا میشود، ندارد. رویاهای این ساعت یعنی ساعت نزدیک سپیده دم رویاهای صادقه اند.
ستارهٔ زحل در تمام شبهای سال مرئی نیست و قدما عقیده داشتند که در فصولی که این ستاره قابل رویت باشد، سردی به همراه خود میآورد. قدما اعتقاد داشتند که ستارهٔ زحل، مظهر سنگ دلی، بدخواهی و سرد طبیعتی است.
زن لال، احوال ( چپ چشم)، با پایی لنگ و دستانی بریده و چهرهای سپید، مفهوم سمبلیک دارد، در اینجا این ترکیب مظهر سه گانه یه ، خست، شکم پرستی و شهوت رانی است که گناهان سه طبقه آخر برزخ به شمار میروند. این زن با تمام این اوصاف زشت نیست، و این نماینده آن است که لذّات زمینی، با همهٔ فساد آلودگی خود، در ظاهر زیبا جلوه میکنند.
خورشید را در پشت سر داشتیم، یعنی رو به مغرب حرکت میکردیم.
لذّات دنیوی از روزی که بشر پدید آمده است با او همراه بودهاند
این دومین رویا است که دانته در برزخ میبیند، رویائی که از هر سه رویا، عجیبتر و دشوارتر برای تعبیر و تفسیر کردن است. ویرژیل نام این پری دریایی را عفریتهٔ پیر مینهد، زیرا به دلیل فریبکاریهای او است که ارواح توبه کار، ناچارند در برزخ، کیفر شوند.
سرود بیستم
طبقه پنجم: خسیسان و مسرفین
این سرود مثل سرود قبل و دو سرود بعد، به طبقه خسیسان و اسراف کارن تخصیص دارد. ولی سرود بیستم اختصاصأ شامل ادعا نامهای از طرف دانته علیه خاندان سلطنتی فرانسه است. صدور این ادعا نامه یک علت خصوصی و یک علت کلی دارد. دشمنی شخصی دانته با خاندان سلطنتی فرانسه از آنجهت است که این خاندان با همراهی پاپ، فلرانس را اشغال کرد و دسته سیاسی سفیدها را که دانته جز آنان بود و از این راه مقامی بلند در شهر داشت، از آنجا راند و باعث دربدری و بیسر و سامانی بیست سالهٔ وی شد. دشمنی کلی او با این خاندان از این جهت است که فیلیپ لوبل، مقر پاپ را رسما از واتیکان و روم به آوینیون در جنوب فرانسه انتقال داد و به این ترتیب بزرگترین مقام روحانیت و مسیحیت را بازیچهٔ خویش قرار داد و حرمت کلیسا را به نفع مقاصد و اغراض سیاسی خود از میان برد. این همان دورانی است که در تاریخ آن را اسارت بابلی نام داده اند و این اشاره است به دورانی که قوم اسراییل در اسارت بابلیان میزیست.
در این سرود در نقل حوادث مربوط به خاندان سلطنتی کاپسین فرانسه، دانته اشتباهات تاریخی چندی کرده است که طبعا از نظر یک شاعر مهم نیست، ولی مفسرین فرانسوی برای تسکین خشمی که از اصل سرود داشته اند، غالباً انگشت روی آنها گذاشته اند. در این سرود دانته بیش از هر چیزی از گناهانی که خاندان سلطنتی کاسپین در طول تاریخ مرتکب شده اند، بدگویی میکند. اکثر دانته شناسان، معتقدند که دانته در این سرود مرتکب نوعی لغزش هنریِ نابخشودنی شده است، زیرا در طول سرود، از انواع شایعات کثیف و نفرت انگیز داد سخن میدهد، آنها را به زبان میآورد و پیش از آن که به خواننده فرصت تفکر و اندیشیدن بدهد، نظر شخصی خود را بیان میدارد.
تمام این سرود در طبقه پنجم رخ میدهد. آن هم پس از گفت و گوئی طولانی میان دانته و یک برگزیده. ناگهان پدیدهای که تا بالاترین حد ممکن، کنجکاوی شاعر را برمی انگیزد، رخ میدهد، کوه برزخ با شدت هر چه تمامتر به لرزیدن میافتد و ارواح توبه کار شروع به خواندن دعای گلوریا میکنند.
روز سهشنبه عید پاک دوازدهم آوریل حدود ساعت هشت یا نوح بامداد است.
زیرا آن ارواح که از راه دیده گان خویش آن بلایی را قطره قطره برون میفرستند که جهانی را آکنده دارد، فزون از حد به کنارهٔ برونی نزدیک بودند. زمین زیر پای دانته و ویرژیل پوشیده از ارواحی است که بر آن خفته اند و عبور از میان آنان به دشواری صورت میگرفت. یعنی بلایی که جهان از آن آکنده است، خست و تنگ چشمی یا حرص و طمع، گناهی است که جهان را در بر گرفته و به کیفر این گناه آنقدر قطره قطره اشک میریزند که گناهشان ذره ذره بخشیده شود.