مهر ۲۱، ۱۳۸۶
کیمیاگر نوشته پائولو کوئیلو
نویسنده کتاب کیمیاگر -اگر اغراق نباشد- برای اکثر ایرانیها آشناست. پائولو کوئیلو نویسنده معاصر برزیلی است که قدرت بینظیری در تشریح همه چیز، از اشیأ گرفته تا روحیه انسانها، دارد. و اینکار را در کتابهاش با مهارت انجام میدهد.
از این نویسنده تعداد زیادی کتاب بفارسی ترجمه شده و با اجازه خود نویسنده، دانلود آنها برای ایرانیها رایگان است. چرا؟ یکی از دلایلش را ممنوع ساختن کتب این نویسنده در ایران، توسط آخوندهای نوکر غرب نامیده اند. و این ادعا تا چحد صحت دارد و اصولا چرا باید چنین هیاهویی در اطراف این نویسنده، آنهم در ایران، ساخته شود، را تنها ابلیسهای غربی میدانند.
شاید هم چون از مقاومت منفی و پنهانی ایرانی ها، در مقابل آخوندهایِ نوکر اجنبی، خبر دارند که هرچه آخوندها ممنوع میسازند برای ایرانیها هدف میشود، و از همین هم بضرر خود ایرانیها استفاده میکنند.
شاید هم من دچار توهمم و نمیدانم. بهرحال نسبت بهرچه غربیها میگویند و عمل میکنند، میبایستی تردید داشت چرا که این جمأعت جز دروغ و پلیدی، هیچ نمیشناسند.
در مورد خود کتاب هم، از نظر من این کتاب درس زیادی از روشهای زندگی به خواننده ش میدهد.
ناگفته نماند که پائولو داستان کتاب را از روی یکی از داستانهای مثنوی مولوی الهام گرفته و نوشته است.
یاد داشتهای من از کتاب:
-باید کتابهای قطور تری را برای خواندن شروع کنم زیرا هم مطالعه آنها مدت زمان بیشتری طول میکشد و هم بالش راحتتری خواهد بود.
-آنها آنقدر بمن عادت کردهاند که زمان خواب و بیداری من را کاملا میدانند. پس از کمی تامل دریافت که ممکن است قضیه جور دیگری باشد یعنی او بزمان خواب و بیداری گوسفندانش عادت کرده باشد.
-آندلس سرزمین وسیعی در جنوب غربی اروپا، مجاور دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس.
-البته من از گوسفندانم بیش از کتابهایم چیز یاد گرفته ام.
-گوسفندان هرگز نیازی به تصمیمگیری ندارند، شاید برای همین است که همیشه کنار من میمانند!
-چوپانها شانس خود را همیشه در رابطه با گرگها و قحطی میآزمایند و هیجان زندگی چوپانها هم در همین است.
-چیزهای ساده شگفت انگیزترین چیزها در زندگی هستند. فقط فرزانگان از آنها سر درمیاورند، منهم که آدم فرزانهای نیستم پس باید از هنر دیگری مثل کفّ بینی استفاده کنم.
-اگر آدم آنطور که دیگران میخواهند نشود، از دستش عصبانی خواهند شد. هرکسی فکر میکنه که میدونه دیگران چگونه باید زندگی کنند. اما هیچکس برای زندگی خود ایده ای ندارد.
-این کتاب هم مثل همه کتابهای دیگر دنیا یکچیز را میگوید. -مضمون آن درباره ناتوانی و بی لیاقتی مردم در انتخاب سرنوشت خودشان است و با گفتن اینکه همه بزرگترین دروغ عالم رأ باور دارند پایان میابد.
و بزرگترین دروغ عالم این است که در مرحلهای از زندگی کنترل آنچه به سرمان میاید از دستمان خارج میشود و سرنوشت هدایت آن رأ به عهد میگیرد. این بزرگترین دروغ دنیاست
مردم چه چیزهای عجیبی که نمیگویند، بعضی وقتها آدم بهتر است با گوسفندان که اصلا حرف نمیزنند باشد یا با
کتابهایش که حکایتهای باور نکردنی تعریف میکنند خلوت کند. پسرک همنشین زبان بستهها یعنی گوسفندهاست که فقط شنونده هستن و کتابها که فقط گوینده هستن
ملک صدق: کاهنی که به سبب دعای خیر برای ابراهیم یک دهم از غنایم جنگی او رأ دریافت کرد
چرا یک پادشاه با یک چوپان حرف میزند؟ به چند دلیل اما مهمترین دلیل آن است که تو موفق به کشف افسانهٔ شخصی خودت شدهای
افسانهٔ شخصی چیزی است که همیشه در صدد انجام آن هستی هر کس از زمان بچگی میداند که افسانهٔ شخصیش چیست
در مرحلهای از زندگی آدمها، همه چیز روشن و امکان پذیر است آنها نه از خیالبافی و نه از آرزوی کارهای که میخواهند در زندگیشان رخ دهد، هراسی ندارند. اما با گذشته زمان، نیروی مرموزی آنها رأ متقاعد میکند که دسترسی به افسانهٔ شخصیشان غیر ممکن است. این نیرو در ظاهر منفی است. اما در حقیقت نحوه دستیابی افسانهٔ شخصیت را به تو نشان میدهد. این نیرو روح و اراده رأ آماده میکند زیرا بر روی این کرهٔ خاکی حقیقتی بزرگ وجود دارد. هر کس که باشی یا هر کاری که انجام دهی وقتی واقعا از صمیم قالب چیزی رو بخواهی، آنگاه این خواستهٔ تو از روح جهان سرچشمه میگیرد و تو مامور انجام آن با روی زمین میشوی
یکنواختی ایام برای آدمها باعث میشود که متوجه چیزهای خوبی که هر روز با طلوع خورشید در زندگیشان اتفاق میافتد نشوند
یادت باشه به هر چیزی که بر میخوری فقط یک چیز است و دیگر هیچ. و زبان اشارها رو هم فراموش نکن و مهمتر از همه فراموش نکن که به دنباله افسانهٔ شخصیت باشی تا به نتیجه برسی
به مردی که خانه ش را نمیشناسی اعتماد نکن، این اعتقاد اروپایها هست و به همین خاطر وقتی به خونشون میری اولین کاری که میکنن خانهشان را بهت نشون میدان
راز سعادت در این است که همه عجایب دنیا رو بنگری و از قطره های روغن هم غافل نشوی، یک چوپان شاید سفر کردن را دوست داشته باشد اما نباید هرگز از گوسفندانش غافل شود. در دنیا حاضر بودن مهم و نیز مهم است که خودت رو فراموش نکنی و ارزش هاتو
من هم مثل همه آدمهای دیگر دنیا را همان جور که دلم میخواهد ببینم، میبینم نه انجوری که واقعا هست
حتما زبان دیگری هم هست که به کلمات وابسته نباشد من آن را قبلان در رابطه با گوسفندانم تجربه کرده بودم و حالا این درک متقابل در رابطه با مردم برایم اتفاق افتاده است.فهمید اگر بتواند زبان بدون کلام را یاد بگیرد میتواند تمام دنیا را درک کند
کفر نعمت موجب لعنت میشود
تو باید عرب به دنیا آماده باشی تا معنی قرآن رو بفهمی
-گوسفندها چیز مهمتری به او آموخته بودند، زبانی که همه آنرا میفهمیدند، آن زبان، زبان اشتیاق بود، زبان کار عاشقانه و هدفمند، و قسمتی از جستجوی چیزی که، به آن عقیده دارد و خواهان آن است.
-صحراهای بی پایان یا آدمهای که رویاهایشان را میشناسند اما نمیخواهند به آنها جامعه عمل بپوشانند.
-به دشتهای آشنا برمیگردم تا از گوسفندهایم دوباره مراقبت کنم.
-اتخاذ تصمیم فقط یک شروع است، وقتی آدم تصمیم بگیرد وارد جریان تندی میشود و این جریان او را بجاهایی میکشاند که هرگز هنگام تصمیمگیری تصورش را هم نمیکرد است.
- آدمی وقتی در کنار کسانی است که از او کمتر هستند، چه از نظر سواد یا هر چیز دیگر، بی اختیار دچار غرور کاذب میگردد. که این غرور کاذب و مسخره جلو پیشرفت فکری او را میگیرد. برای پیشگیری از این فاجعه ، بهتر است همیشه این تصور با آدمی باشد که دیگران از او بهترند و بیشتر میدانند، بدین ترتیب ناچار میگردد که مرتباً بدنبال بهتر شدن و کاملتر شدن باشد.
-چوپانها اولین کسانی بودند که به پادشاهی ادعای احترام کردند. درحالیکه دیگران از برسمیت شناختن او سرباز میزدند. پس جای تعجبی ندارد که پادشاهان با چوپان نان حرف بزنند. در زندگی هر چیزی یک نشان است. یکزبان جهانی وجود دارد که هرکسی آنرا میفهمد، اما تقریبا فراموش شده است. دو کلمهٔ شانس و تصادف زبان جهانی را نوشته اند.
`
-در کویر نافرمانی یعنی مرگ.
-زنجیر مرموزی هرچیزی را بچیز دیگری پیوند میدهد. همان زنجیری که باعث شد او چوپان شود، رویاهای تکراری ببیند او را بشهری در نزدیک آفریقایی بکشاند، پادشاهی را پیدا کند و پولهایش را بدزدد تا سر از مغازه بلور فروشی دربیارد و.
-هر چه به تحقق افسانهٔ شخصیت(رسالتی که در این دنیا داری) نزدیکتر شوی، بهمان اندازه افسانه شخصیت دلیل واقعیتر برای زندگیت میشود.
-کویر بسیار بزرگ است و افق آنقدر دور است که آدم احساس حقارت میکند و به ناچار لب بسکوت میبندد.
( آیا این احساس حقارت است که لب منو بسکوت بسته)
-هر وقت بدریا یا به آتش مینگریست، تحت تاثیر قدرت جاودانی آنها قرار میگرفت و بی اختیار سکوت میکرد.
-زبان جهانی زبانیکه بگذشته و حال آدمها سرو کار دارد، مادرش به آن میگفت، ضنّ و احساس قلبی.
-کشف دریافت ناگهانی یاد مرحلهٔ شهود، همان فرو رفتن ناگهانی روح در جریان فراگیر زندگی است.
-جایکه پیشینهٔ مردم به آن پیوند خورده و در آنجا میتوانیم پی بهمه چیز ببریم زیرا همه چیز آنجا نوشته شده است.
-اگر انسانها قادر باشند به آنچه که در زندگی نیاز دارند و به آنچه که خواهانه آن هستند دست پیدا کنند, هرگز لازم نیست از ناشناخته ها بترسند.
-همه چیز بروی زمین دارای روح است، از جمادت گرفته تا نباتات و حیوانات و حتی یک اندیشه ساده هم روح دارد.
-همه چیز بر روی این کرهٔ خاکی دستخوش تغییر میشود چون زمین زنده است، هر چیز زنده مجبور به تغییر است.
-فقط مردگان هستن که تغییر نمیکنن آنها فقط میپوسند و پوسیدگی تغییری نیست به فنا رسیدن است.)
-جهان روح دارد و هرکس که آن روح را درک کند، میتواند زبان همه چیز را بفهمد.
-اگر باور کنی که زندگی همین لحظه هاست که الان درآن بسر میبریم، آنگاه زندگی برایت تبدیل بجشن و سرور میشود.
-خدا کویر را برای این آفریده تا انسانها قدر درختان خرما رو بداند( بعد از سفر ۱۰۰۰ کیلومتری در کویر رسیدن به یک واحه که درختان سبز خرما دارد، احساس شادی و شعف باورنکردنی به مسافر تازه از راه رسیده میدهد.)
-خداوند به آسانی اسرارش را برای مخلوقاتش آشکار میکند.
-(معمولا حقایق نوشته نمیشوند بلکه سینه به سینه منتقل میشوند. برای همین هم جاودان هستند) حقایق سینه به سینه منتقل میشوند زیرا از زندگی پاک سرچشمه گرفتهاند و این نوع زندگی نمیتواند به تصویر کشیده شود یا بصورت واژه درآید.
-مردم مجذوب تصویرها و کلمات میشوند و زبان جهان را به بتهٔ فراموشی میسپارند.
-(عربها در صحرا و کویر با هم میجنگند و به واحه ها کاری ندارند و واحهها معمولا پر از زن و بچهها هستند و مکان امن بشمار میایند، واحهها نمیتواند به افراد مسلح و یا سربازان پناه دهند برای همین هرکس که وارد واحه میشود سلاح خود را به رئیس قبیله تحویل میدهد)
-چرا سلاح با خود بهمراه داری؟ برای اینکه بتونم بدیگران اعتماد کنم!
-صبور باش، هنگام خوردن، بخور، و هنگام رفتن، برو.
-زبان عشق زبانیست با سابقه تر از بشریت و قدیمیتر از کویر، زبانی که همه افراد کرهٔ زمین با قلب خود قادر بفهم آن هستند.
-نشانهای که در لبخند دختر بود، بدون اینکه پسرک بداند، چیزی یا نشانی بود که همهٔ عمر در انتظارش مانده بود، نشانی که او در بین گوسفندان و کتابهایش، در ظرف کریستال و در سکوت کویر بدنبالش میگشت.
(افسانه شخصی یا سرنوشت و یا رسالتی که هر انسانی در این دنیا دارد)
-مفهوم عشقو مالکیت را باید از هم تفکیک کرد.
-دارم زبان جهان را یاد میگیرم، هر چیزی در دنیا برایم دارد مفهوم پیدا میکند، وقتی عاشق میشوی همه چیز برایت معنا پیدا میکند.
-اگر فردا کشته میشد بخاطر اینبود که خدا نمیخواست آینده را تغییر دهد. حداقل بعد از عبور از تنگه، پس از کار در مغازهٔ بلور فروشی و پس از اینکه با سکوت کویر و چشمان فاطمه آشنا شده بود میمرد.
-مگر اینجا شراب حرام نیست؟ هر چه وارد دهان میشود شر نیست، آنچه از دهان بیرون میاید شر است.
-شترها هزاران قدم راه میروند بدون اینکه آثاری از خستگی در آنها مشهود باشد، بعد یک دفعه بزانو میافتند و هلاک میشوند.
-هر کسی بر روی این کرهٔ خاکی گنجی دارد که انتظارش را میکشد. قلب انسانها بندرت درباره آن گنجینهها صحبت میکند. زیرا مردم دیگر نمیخواهند بدنبال گنجینه شان بروند. فقط با بچهها از گنج حرف میزنند. بعد میگذارند زندگی راه خود را در پیش بگیرد و بسوی سرنوشت خود حرکت کند، اما متاسفانه عدهٔ انگشتشماری راهی را که جلو پیشان گذاشته شده دنبال میکند.
راهی که بسوی افسانه شخصی آنها و در نتیجه سعادت و کامیابی است. اکثرا دنیا را مکان ترسناکی میبینند و بخاطر همین بینش، دنیا هم در واقع برایشان بجای مخوفی تبدیل میشود.
-سپیده درست بد از تاریکترین ساعات شب میدمد.
-اگر بزرگترین گنجهای عالم را در اختیار داشته باشی و از آنها برای دیگران حرف بزنی به ندرت حرفت را باور میکنند.
-قلبش به او گفت که نیرمندترین ویژگیهایش چه بودند:
۱- شهامتش در ترک گوسفندانش
۲- سعی اش در دستیابی به افسانهٔ شخصیش
۳- اشتیاقش در تمام مدتی که در مغازه بلور فروشی کار میکرد.
-هر کس که در افسانهٔ شخصی دیگری مداخله کند هرگز به افسانهٔ شخصی خود نمیرسد.
-صحرا یا کویر روزگاری دریا بوده است.
-مردان شجاع از ترسوها نفرت دارند.
-عشق چیزی است که شکار را به قوچ و قوچ را به انسان و در آخر انسان را به صحرا تبدیل میکند.
-باد نه زادگاهی دارد و نه جای برای مردن.
-ما همه با یکدست واحد آفریده شده ایم و روح مشترکی داریم.
خود را شکسته آنکه دل ما شکسته است.
-وقتی عاشق شدی میتوانی هرکاری را در خلقت انجام دهی، وقتی عاشق شدی لازم نیست بفهمی چه اتفاقی دارد میافتد, زیرا همه چیز در درون تو رخ میدهد.
-چون عشق نه مثل صحرا ایستا است و نه مثل باد پویا. عشق آن نیست که مثل تو از دور بهمه چیز بنگرد.
عشق نیرویی است که روح جهان را تغییر میدهد و آنرا بکامل میکند.