Of Love and Other Demons Gabriel García Márquez
از عشق و شیطان دیگر از خوزه گابریل گارسیا مارکز
از عشق و شیطان دیگر از خوزه گابریل گارسیا مارکز
کتاب از عشق و شیطان دیگر نوشته خوزه گابریل گارسیا مارکز نویسنده معاصر کلمبیای، داستان بسیار جذاب و شیرینی داره، کسانی که فیلم جن گیر رو دیدن، وقتی این کتاب رو میخونن، دقیقا میتونن ردّ پا و اقتباسی که سناریو فیلم جن گیر از این داستان کرده رو ببینن، اقتباس وحشتناک مسخره و تجاری که هالیوود از این داستان کرده، تاسف خواننده این کتاب رو برمی انگیزه. داستان در واقع قصه عشقیست که بندرت میشه در بین آدما پیداش کرد، چرا که بسیار ساده و بسیار بی آلایش است و به همین خاطر هم تا حد زیادی به تخیل نزدیک تر است تا واقعیت آدما، و درست به همین دلیل هم هست که مخ منحرف و بی تعهد از این داستان زیبا، سناریو فجیع و چندش آور جن گیر رو مینویسه. خواندن کتاب لذت بخش است و فکر برانگیزه
یاد داشتهای من از کتاب
از هر دو فرهنگ به اندازهٔ زیر و بم احساسش بهره جسته بود
او میگفت، روح شما باید سالم و آکنده از صلح باشد و کاستیهای یک فرهنگ را در فرهنگ دیگر پیدا کند
برای اینکه او تحت هیچ شرایطی حقیقت را نمیگوید، حتی از روی اشتباه
فیض از آن کسی است که به نام حقیقت عمل کند
ما انسانهای مشرف به مرگ را به تخت میبندیم که بر روی آن جدال وحشتناک تر و طولانی تری با مرگ داشته باشند
، انسان باید با اسبها در هم آمیزد تا موجودی شریف و نجیب از این آمیزش پدید آید
نگاهش را به او دوخت و با روحی آگاه مواجه شد
از پوست او شبنم رنگ باختهٔ سردی تراوش میکرد
هیچ صلیبی آنقدر سنگین نیست که او آمادهٔ حملش نباشد
در این فاصله موسیقی بنوازید، خانه را انباشته از گًل کنید و بگذارید پرندهها نغمه سر دهند
وقتی سعادت شفا ندهد، هیچ داروی چاره ساز نیست
اگر انسان دلایل معتبر داشته باشد، هیچ دیوانهای دیوانه نیست
موسیقی میتواند زندگی مشترک را اصلاح و هماهنگ کند
غربیها با وارد کردن سیاهان، اروپا را با کار و تلاش بی حد و حصر و اجباری برده گان سیاه ساختند
مثل زوجی مسن که محکوم به یک نواختی هستند
از هر دو فرهنگ به اندازهٔ زیر و بم احساسش بهره جسته بود
او میگفت، روح شما باید سالم و آکنده از صلح باشد و کاستیهای یک فرهنگ را در فرهنگ دیگر پیدا کند
برای اینکه او تحت هیچ شرایطی حقیقت را نمیگوید، حتی از روی اشتباه
فیض از آن کسی است که به نام حقیقت عمل کند
ما انسانهای مشرف به مرگ را به تخت میبندیم که بر روی آن جدال وحشتناک تر و طولانی تری با مرگ داشته باشند
، انسان باید با اسبها در هم آمیزد تا موجودی شریف و نجیب از این آمیزش پدید آید
نگاهش را به او دوخت و با روحی آگاه مواجه شد
از پوست او شبنم رنگ باختهٔ سردی تراوش میکرد
هیچ صلیبی آنقدر سنگین نیست که او آمادهٔ حملش نباشد
در این فاصله موسیقی بنوازید، خانه را انباشته از گًل کنید و بگذارید پرندهها نغمه سر دهند
وقتی سعادت شفا ندهد، هیچ داروی چاره ساز نیست
اگر انسان دلایل معتبر داشته باشد، هیچ دیوانهای دیوانه نیست
موسیقی میتواند زندگی مشترک را اصلاح و هماهنگ کند
غربیها با وارد کردن سیاهان، اروپا را با کار و تلاش بی حد و حصر و اجباری برده گان سیاه ساختند
مثل زوجی مسن که محکوم به یک نواختی هستند
افکار به هیچ کس تعلق ندارد
تعریف اسقف آنچنان غمگنانه بود که شباهتی به نمایش مکافات در آتش جاودانه داشت
ما خوب میدانیم که شما خدا را اجاره کردهاید
در کدام کشتار چشم خود را از دست داده اید
تو اگر زبانت را گاز بگیری از مسمومیت هلاک میشوی
عشق حسی است که طبیعت را طرد میکند و دو ناشناس را به وابستگی کوچک و ناسالمی محکوم میسازد، و رابطه هر چه کم دوام تر به همان نسبت فشرده تر
و خداوند بیشتر با عشق همسو است تا با اعتقاد