مهر ۲۱، ۱۴۰۳

حکایت پیر چنگی ۴



راویان این را بظاهر بُرده اند
هم بر آن صورت قناعت کرده اند
اما راویان و بظاهر مفسران مثنوی، از روی عمد و یا نادانی، این سخن مرا درنیافته وگوگلی ترجمه و تفسیر کرده اند. و به همان تفسیر آبکی و معنای استفاده شده در واژهگان و صورت ظاهر آنها بسنده کرده اند.
بیخبر بودند از جان آن گروه
کوه را دیده، ندیده کان به کوه
این راویان ظاهر بین، تنها کوه را دیده اند و از معادن ارزشمند گهر هایی که کوه در درونش پنهان ساخته بیخبرند. همان معادنی که ۴۶ ساله غارتگران میبرند و هنوز تمام نشده. و در راه رفت و آمد حمل اینهمه تاراج و غارت، کارگران ایرانی را که گهر های معادن را برای آنها بیرون میآورند، بیرحمانه منفجر کرده و زنده زنده میسوزانند. راویان طوطی صفت هم تنها جسم و کلمات و واژهگان مثنوی را دیده اند و روح و جان نهفته در آنها را ندیده و نمیفهمند.
آن خزان نزد خدا نَفس و هواست
عقل و جان عین بهارست و بقاست
منظور از بهار و خزان فصول سال نیستند و منظور از اینها زندگی موقت و جاودان و تناسخ و رموز آفرینش است.
گر خرد داری تو اندک در نهان
رو تو ابدالی بجو اندر جهان
میگوید، اگر اندک خردی داری، ابدال خدا و یا آواتار ها را جستجو کن. چرا که با اندک عقل و سر سوزن ذوقی که داری، مشگل بتوانی درک درستی از جهان پیرامونت بیابی.
جزء تو از کُلِ او کُلّ میشود
عقل کُل بر نفس چون غُلّ میشود
چراکه آدمی در برخورد با آواتارها، و یا ابدال خدا، رشد و تکامل فکری یافته و میتواند بر گیرنده های شش گانه(نفس) خود کنترل بیابد و آنها را به غل و زنجیر بکشد.
پس به تاویل این بُوَد کانفاسِ پاک
چون بهارست و حیاتِ برگ و تاک
پس همه این مطالب در واقع برای این گفته شد که آواتارها و یا انفاس پاک، مانند شراب به آدمیان نشاط و شادی بخشیده و مانند بهار موجب رشد و تعالی فرد میشوند.
گفته ابدالها نرم و درشت
تن مپوشان زانکه اینت راست پشت
خود را از سخنان آواتارها، محروم مکن . خواه آن سخنان نرم باشد و خواه خشن و درشت . زیرا کلام آنان راهنما و مرشد تو میباشند.
گرم گوید، سرد گوید، خوش بگیر
زآن ز سرد و گرم بِجهی، وز سأیر
اگر آواتارها ترا بپذیرند یا نپذیرند، یعنی خواه کلامش نرم باشد و یا درشت، در هرحال از آن استقبال کن تا از سأیر سردیها و گرمیهای زندگی رهائی یابی.

مهر ۱۱، ۱۴۰۳

داستان پیر چنگی ۳



در این بخش مولانا همچنان به بحث تناسخ ادامه داده و چگونگی تناسخ را در مقایسه با سیستم موجود در طبیعت شرح میدهد.
از وجود و از عدم گر بگذری
از حیات جاودانی پر خوری
مرگ و زندگی را که فراموش کنی، جاودان خواهی شد. چگونه؟ فکر کردن بیش از حد به چگونگی گذران زندگی، تمامی جنبه های نامردمی آدمی را پیش میکشد. جنبه هایی مانند آز، خست، بیرحمی، دروغ، شکمپارهگی و و و . فکر کردن و توجه بیش از حد به مرگ و زندگی پس از مرگ هم، ترس را که بزرگترین دشمن آدمی و قویترین قدرت موجود است را بر آدمی چیره میسازد. و اینها آدمی را از آدم بودن باز میدارند. پس اگر آدمی، به وجود و یا دنیای مادی و عدم و یا دنیای ناپیدا، فکر نکند و آنها را ندید بگیرد، در نتیجه نه حرص و حسادت جحودانه دارد ونه ترس و نگرانی ترسو ها را.
روز باران است میرو تا به شب
نی از این باران از آن باران سعب
روز مرگ را باید پذیرفت و تن به باران رحمت خداوند سپرد. سعب یعنی هر چیز روان و ممتد، از شراب و جز آن.
هست بارانها جز این باران بدان
که نمی بیند ورا جز چشم جان
و منظور از باران، آنجه که میشناسی و در طبیعت میبارد نیست، بلکه استفاده از واژه باران، برای پرهیز از بکار گیری واژه، مرگ است که بجز در زمان خودش، دیده نمیشود.
چشم جان را پاک کن نیکو نگر
تا از آن باران عیان بینی خزر( خضر)
و مرگ و یا باران رحمت خدا همانکاری را با آدمی میکند که با دانه های کاشته شده میکند. همان آب ظلمات است که خزر از آن نوشید و عمر جاودان یافت. یعنی اگر با چشم بصیرت و معرفت به مرگ نگاه کنی، میبینی که این باران همانکاری را با تو میکند که با حضرت الیاس و یا خزر کرد. یعنی به او زندگی جاودان بخشید.
تا که روزی چون به گورستان روی
با جنازه یاری از یاران روی
خاک را در گور خود آکنده کن
زیر خاک، آن دانه ات را زنده کن
و روزی که در گورستان با یاری یاران بخاک سپرده میشوی، و جنازه تو در گور با خاک پر میشود، اتفاقی که می افتد، درست مانند آن است که دانه درختی در خاک کاشته شده است. چراکه آدمی هم مانندجماد وقتی آب ببیند، جوانه میزند.(از جمادی مردم و نامی شدم. ) میفرماید، بخاک سپاری آدمی مانند کاشت یک دانه گیاه است و‌هیچ فرقی با هم ندارد. جماد حالتی است بین مرگ و زندگی. مثلا یک دانه گندم تا زمانیکه کاشته نشده، زنده نیست و فقط یک دانه است، ولی هنگامی که کاشته میشود زنده گشته و تبدیل به گیاه(نامی) شده و ده ها برابر میگردد. و این درست همان اتفاقی است که با مرگ، برای آدمی رخ میدهد. آدمی هم مانند درختان، بارها به زیر خاک رفته و پس از زمانی، دوباره می روید.
این درختانند همچون خاکیان
دستها بر کرده اند از خاکدان
شباهت درختان با آدمیان بسیار زیاد است. درختان هم مانند آدمیان از خاک(خاک کنایه از طبیعت است)برخاسته اند، ایستاده اند و در زمین ریشه میدوانند و شاخه های سر به آسمان کشیده آنان، دستهای آدمی را میماند که بطرف آسمان بلند شده و خدایش را میجوید. خاکدان کنایه از زمین است.
سوی خلقان صد اشارت میکنند
وآنکه گوش استش عبارت میکنند
دیدن درخت، تنه و شاخه ها و ریشه هایش، برگ و بارش، چگونگی زیستش در چهار فصل، همه اشاره به خلقت و سیستم آفرینش دارد. یعنی نیازی نیست آدمی دانشمند باشد تا به اسرار هستی پی ببرد، تفکر به سفر درخت از ابتدایی که یک دانه جماد و کوچک است و در خاک کاشته میشود، تا زمانی که به آسمان قد میکشد را، اگر در طول سالها بررسی کنیم و نیک ببینیم، درواقع به دانش زندگی پی خواهیم برد.
تیز گوشان راز ایشان بشنوند
غافلان آواز ایشان نشنوند
خداشناسان، تنها از نگاه به درختان به منطق آفرینش پی میبرند، درحالیکه خدانشناسان، به آن هر نامی را نسبت میدهند، بجز نام منطق آفرینش، حتی اگر درختان زبان درآورده و برایشان آواز خوانده و آنرا شرح دهند.

مهر ۰۹، ۱۴۰۳

بدین ترتیب ارث و نسل بربرها تاکنون باقیمانده است


در تاریخ آمده است که پس از جنگ جهانی‌ نخست، چون قبایل بربر، بغداد را که از زیباترین و افسانه‌ای‌ترین شهر‌های ایران زمین بود، مسخر کردند، تمامی مردان زخمی باقیمانده و پسر بچه‌ها را گردن زدند، و جمعی را که از شمشیر بازمانده بودند در پیش سران خود حاضر کردند.
سران، حال هر قومی را باز پرسیدند، چون بر احوال مجموع واقف گشتند، گفتند: به نگاهبانان آتش، نیاز است. ایشان را رخصت دادند تا برسر کار خود رفتند.
همگی‌ تجار را همهٔ مایه گرفتند و گفتند تا بروند و بهر آنان بازرگانی کنند.
جهودان را قومی ازنوع خود خوانده و به پس گردنی ازایشان قانع شدند.
زنان و دختران را به حرم‌های خود فرستادند.
قاضیان و دانشمندان و سخنوران و شیوخ سنا و معرفان و هنرمندان و قلندران و کشتی گیران وشاعران و شاهنامه خوانان و نوازندگان و رقاصان و صوفیان را جدا کرده و گفتند: اینان درآفرینش زیادتند و نعمت الله به زیان میبرند. پس همه را در دجله و فرات غرق کردند و بغداد را از وجود ارزشمند ایشان تهی ساختند. بدین ترتیب ارث و نسل بربرها تاکنون باقیمانده است.
و این تاریخ در فتنه سال ۵۷ در کل ایران تکرار شد. هرچه کتب ارزشمند بود از کتابخانه ها دزدیدند و آنچه که در زمان پهلویها چاپ شده بود از کتابخانه ها جمع کرده و خمیر کردند. همزمان الیت جامعه را یا تیرباران کردند یا از طناب دار آویزان نمودند و یا از کشور فراری دادند تا سر فرصت در کشورهای خود آنان را کشته، و یا از کار انداختند. و چنین شد که ۴۶ ساله با خیال راحت هرچه بود و نبود، مادی و معنوی، را غارت کرده و یا ویران ساختند. و در نتیجه نسل و ارثشان هنوز باقیست.

مهر ۰۸، ۱۴۰۳

کتاب عجایب



کتاب عجایب، یک نسخه خطی پارسی است که عمدتاً مربوط به اواخر امپراتوری صفوی است و احتمالاً در بغداد در زمان سلطنت جلایری سلطان احمد صفوی منتشر شده است. این نسخه خطی از متون نجومی و زمین شناسی توسط ابدوحسن اصفهانی گردآوری شده است و همچنین بخشی اختصاصی از تصاویر که تمام صفحه را تشکیل میدهد. و هر صفحه با عنوان «گفتاری درباره ...» در ادامه آمده است. کتاب شامل حکایات عامیانه، نشانه زودیاک، شاهان و غیره میباشد. و طبق معمول با لهچه عربی آلوده شده است.