مریم
پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک
آبان ۰۷، ۱۴۰۳
داستان پیرچنگی ۶
جنبش ما را از او دان نی ز ما
در ادامه بخش پیشین مولانا تلاش دارد تا به مریدان این حقیقت را بازگو کند که همه چیز ظاهر و باطنی دارد و به ظاهر بسنده کردن شاید کار عاقل باشد ولی مطمئنا کار خردمند نیست.
غیر آن قطب زمان دیده ور
کز ثُباتش کوه گردد خیره سَر
در این بیت، واژه پارسی قطب، میتواند به سه معنا باشد. یک: قطب زمان نما بمعنی قطب نما و یا همان ستاره شمال و یا ستاره قطبی، که راهنمای مردم در سفر است. و چرا به آن ستاره قطبی میگویند؟ چون این ستاره در حوالی قطب شمال کره زمین قرار دارد. و در باستان مردم برای ستاره شمال احترام و ارزش زیادی قائل بودند. و بعدها در جنگهای چلیپی که دوازده کپی سلیقه ای، از دین مانوی ساخته شد، و اسلام هم یکی از این دوازده کپی بود، در اسلام اولیه، به ستاره شمال، قبله نما و یا ستاره ای که راه رسیدن بخدا را نشان میدهد، گفته و در برابر آن ایستاده و به نماز و نیایش خدا میپرداختند. سپس رندان و شیادان که توسط احادیث “من درآوردی” در اسلام دست بردند، و با اهداف مادی، سنگ سیاه را خانه خدا نامیدند، و گمراهی بزرگ را آغازیدند، قبله نما را هم برای یافتن سنگ سیاه چهارگوش ویا خانه خدای مسلمین، برگردانده و موجب تحمیق مردم شدند. بطوری که امروزه مردم میپرسند که چگونه خدا نمیدانسته زمین گرد است و از هر جای کره زمین دولا شوی، روبروی کعبه و چهار گوش است و آدمی برای پیدا کردن کعبه، نیازی به قطب نما ندارد!(۱)
دومین معنای قطب در این بیت میتواند کنایه از مرشد(مولانا) باشد که نامش مشخص نیست ولی به احتمال زیاد، نابینا بوده است. و مولانا میفرماید که این بزرگ مرد، با اینکه نابینا است ولی از عظمت قدرت روحی و توانائی و بینائی چشم سوم او، کوه ها حیران و متعجب میمانند.
و معنای سوم قطب در اینجا، میتواند کنایه از همان دم الهی باشد که در درون آدمیان دمیده شده و آنرا جان آدمی مینامند. و از سلابت و استواری او، کوه ها حیرانند.
دیده ور یعنی مطلع و بینا. کنایه از دیدن چیزها باشد چنانکه هستند. از نظر عرفان یعنی، واقف به اسرار. صاحب بینش و آدم حقیقت بین. (ماه و خورشید و کوکبان فلک، آتش و آب و خاک و باد صبا، همه جمله مسبحان تو اند، ما ندانیم و نشنویم آوا)
پای نابینا عصا باشد عصا
تا نیفتد سرنگون او در هسا
استدلال برای مردم عاقل، مانند عصا برای نابینایان است. نابینایان بکمک عصا راه میروند ولی عصا برای آنها نه پا میشود و نه چشم. استدلال و منطق هم تا یک جایی آدمی را میبرد و زمانی که دیگر جوابگو نیست، یاس می آفریند. هسا بمعنی و چم راهپیمایی است.
آبان ۰۴، ۱۴۰۳
مهر ۲۷، ۱۴۰۳
داستان پیر چنگی ۵
این بخش از دفتر نخست مثنوی یکی از مهمترین بخشهای آن است. چراکه حضرت مولانا به نکته ای که برای اکثر کسانیکه خدا شناسند ولی برای یک پرسش اساسی خود پاسخی نمیابند، اشاره کرده و آنرا شرح میدهد.
در بخش پیشین، داستان آنجا رها شد که، پیرچنگی پس از خواندن بسیار برای خدا، چنگ خود را بالین نموده و خوابش برد و در خواب در رویایی بسیار شیرین، همچون دریایی از عسل غوطه ور شد، تاجاییکه تمایلی به بیدار شدن از آن خواب را نداشت. ادامه داستان:
آن زمان حق بر قباد خوابی گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت
هم زمان که پیر چنگی در جهان ساده و صحرای جان در دریایی از خوشی فرو رفته بود، بر امپراتور جهان، نوشین قباد هم خوابی شگرف چیره گشت بطوری که در مقابل آن تاب نمیتوانست آورد و این موجب تعجب او شد.
در اَجب افتاد کین معمول نیست
این ز ناپیداست بی مقصود نیست
قباد که عادت نداشت که درآن ساعت از روز بخوابد، با تعجب اندیشید، که دلیل این خواب بی هنگام چه میتواند باشد.
سر نهاد و خواب بُردش خواب دید
کآمدش از حق ندا جانش شنید
بهرحال قباد سر بر بالین نهاد و بخواب فرو رفت. در خواب ندایی از جانب ایزد یکتا بگوش جانش رسید.
آن ندا کو اصل هر بانگ و نواست
خود ندا آنست و این باقی صداست
ندایی که درواقع اصل هر بانگ و نوا ها است. چراکه تنها ندای اوست که میتواند جان ها را مخاطب قرار داده و با آنها گفتگو کند. دیگر صدا ها و بانگها چنین اثری را ندارند. درواقع تفسیر این بیت چنین است که میفرماید، هرچه او بخواهد، همان میشود، و تلاش مذبوهانه آدما هم به همان خواست او منتهی میگردد. و این به معنای سرنوشت از پیش تأیین(تعیین)شده نیست.
پیرمرد و پادشاه و پارسا
گوش کرده آن ندا را بیصدا
همه مردمان از پیر و جوان، شاه و گدا، با گوش و بی گوش میتوانند آن ندا را شنیده و بفهمند. و تحت تاثیر کردار او هستند.
خود چه جای گوش و دنگ و پنگ و زنگ
فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
و کلا شنیدن آن ندا تنها برای آدمیان و گوش داران نیست، و اصلا دنگ و پنگ و زنگ و صدا ندارد. و بهمین دلیل حتی چوب و سنگ هم میتوانند آن ندا را شنیده و درک کنند. یعنی کردار او بر روی همه چیز اعمال میگردد و تاثیر میگذارد و منحصر و محدود نیست.
هر دَمی کز وی همی آید آلست
مهر ۲۵، ۱۴۰۳
اشتراک در:
پستها (Atom)